سوال: رابطه گفتمانهای فمينيستی با انديشه رهايی زنان چيست؟ آيا انديشه رهايی زنان و گفتمانهای فمينيستی رابطهيی یک با یک با هم دارند و يا اينكه گفتمانهای فمينيستی تبيينی از انديشه رهايی زنان هستند؛ نقاط قوت و ضعف اين گفتمانها در تبيين مسئله زنان و ارائه راهبرد برای مسائل مربوط به زنان چيست؟
جواب: به نظر من بعضي از اين عبارات به سبب آن كه از يك فرهنگ ديگر و يك زمينه و بستر ديگری وارد ادبيات فمينيستی و ادبيات سياسی ما می شوند بايد كمی به لحاظ معنايی و جايگاه تاريخی روشن شوند . اول بايد ببينيم آيا هر دو از رهايی زن يك مسئله را درك میكنيم و همين طور مثلا از كلمهيی كه شما آن را از فمينيسم جدا كرديد. بهتر است تعريف مختصری از هر دوی اين واژه ها داشته باشيم و بعد از ارتباط بين اين دو جريان صحبت كنيم.
آن چه در وهله اول با اين عنوان در ادبيات سياسی ما از راه ما ترجمه وارد میشود رهايی از يوغ سرمايهداری است. ولی رهايی ابعاد ديگری را نيز در برمیگيرد، رهايی از نظام مردسالاری. تازه، از چيزی به نام رهايی جنسی هم صحبت میشود كه همهی اين عبارتها در انديشههای فمينيستی هم ريشه دارند.
از دههی 70 ميلادی به بعد هم باز بر محورهای انديشهی فمينيستی افزوده میشود، به طوری که وقتی الان از انديشههای فمينيستی صحبت میكنند در واقع صرفا يك نوع فمينيسم را در نظر ندارند، بلكه منظور "فمينيسمها"ست. گاه اين همه تنوع و گوناگونی سبب میشود که مسئله رهايی كمی گم شود. و بعضی اوقات هم در اين گم شدن عمدی در كار است.
سوال: بحثی كه من داشتم اين بود كه در اين ميان ما جريانهايی را هم داشتيم كه به مسئله زنان و رهايی زنان میپرداختند ولی خود را تحت عنوان فمينيسم معرفی نمیكردند. و حتی به صورت مشخص با فمينيسم مرزبندی داشتند. يكی از مصداقهای آن ماركسيسم كلاسيك است.
جواب: اگر بعد تاريخی مسئله را نيز درنظر بگيريم به جايی میرسيم كه اين دو ديدگاه از طريق كساني كه ديدگاه تلفيقی داشتند با هم آميخته میشوند؛ اين نظريه هم امر رهايی از سرمايهداری و هم مردسالاری را دنبال میكند و در نتيجه از اين بابت هم در چارچوب سياستورزیِ فمينيستی و هم سوسيالیستی قرار میگيرد.
همان طور که اشاره کرديد مارکسيسم هم مفهوم رهايی (emancipation) زن را به کار میبندد و میگويد زنان در پيوستن به صفوف کار مزدی از انزوای کار خانگی خلاصی پيدا میکنند و به نوعی مستقل میشوند، اما اين سرمايهداری است که بيشترين سود را از کار زنان و کودکان میبرد و نتيجه میگيرد که رهايی واقعی زنان از ستمی که بر آنها میرود در گرو از ميان رفتن نظام سرمايهداری است. از اين جاست که عبارت "مسائل زنان" (“woman question”) نيز برای بيان نابرابری ميان زنان و مردان باب میشود. اين مفهوم ناظر بر خواست دگرگونیهای اجتماعی زنان، از جمله حق رای، حق برخورداری از مالکيت، حق بهرهمندی از بهداشت باروری، حقوق مربوط به ازدواج و مانند آن. در ادامه بگذاريد بگويم که عبارت "آزادی زنان"(women’s liberation) هم به اين فهرست افزوده میشود. نخستين بار جوليت ميچل، فمينيست سوسياليست، در 1966 به اين مفهوم در مقالهی خود "زنان: طولانیترين انقلاب" میپردازد.
به نظر میرسد تا مدتها هر فکری در درون چپ دربارهی زنان به صورت "حل مسئله زنان" عنوان ميشد، به اين معنا که میگفتند ما درحوزه مسائل خود به مسئلهی زنان میپردازيم و زنان در همان جايگاه طبقاتیيی كه قرار میگيرند از ثمرات سوسياليسم بهرمند میشوند. اين مسئله با موج (خيزش) اول فمينيسم چندان خوانايی نداشت چرا كه موج اول فمينيسم، زنان را در قالب يك گروه اجتماعی بزرگتر ميديد و مطالبات و خواسته های خود را برای عموم زنان مطرح میكرد. و اين موج اساسا متكی به پايه فلسفی ليبراليسم بود.
سوال: ما شاخه هاي اصلی فمينيسم را داريم كه هر كدام از اينها تبيين ها و تعاريف متفاوتی را براي مسئله زنان و رهايی زنان ارائه میدادند. و در نهايت در آن چه میتوان آن را انديشهپردازی رهايی زنان عنوان كرد اين جريانات بخشی از آن را تشكيل میدادند كه خود را با هيچ يك از گفتمان های فمينيستی همراه نمیكردند و تئوری و نظريات خود را راجع به مسائل زنان داشتند. اين گفتمان ها عليرغم افتراقهای بسيار زيادشان يك نقطه اشتراكی را داشتند كه در قالب پارادايم فمينيسم قرار میگرفتند. اين گفتمان ها در كليتشان در رابطه با زنان و ارائه راهبرد در رابطه با اين موضوع چه نقاط قوت و ضعفی داشتند؟
جواب: در حقيقت اگر در سطح بحث نظری باقی بمانيم اينها با هم در دوره های خاصی بر سر مباحث نظری گفتگوهای بسيار جالبی داشتند. ولی برای من اکنون پايهها و نتايج عملی اين جريانها جالبتر است. و وقتی راجع به جريانها و شاخههای مختلف فمينيسم صحبت میكنيم بايد ببينيم كه اين تفاوت ها را در عرصه عمل و در صحنه اجتماعی چگونه به تصوير میكشيدند. كسانی كه از ديدگاه فمينيسم سوسياليستی با موضوع برخورد میكنند سوالهای بسياری را پيش میکشند و عنوان میکنند که خوب، آيا در آن تعريفی كه از مسئلهی زنان و مشكلاتشان، مناسباتشان و چارچوبهای كنونی وجود دارد از زن به عنوان يك طبقه صحبت میشود يا زنان خود به گروههای اجتماعی تفكيك میشوند؟ پس چيزی مانند فمينيسم كه در صدد است همه چيز را دربارهی زنان به صورت فراگير ببيند چطور میتواند در درون خود از اين مرزبندی عبور كند. آيا بين همه زنها تفاوتی وجود ندارد؟ آيا زنان خود به طبقات مختلف تقسيم نمیشوند ؟ يك جواب ساده و دمِ دستی اين است كه بله تقسيم میشوند ولی حالا با گفتن اين مطلب چه نكتهيی را روشن میكنيم؟ آيا گفتن اين مطلب بدان معناست كه هر كسی با توجه به طبقهيی كه در آن حضور دارد بايد به رهايی آن طبقه و گروه خاص بپردازد و آيا زنان به طور كلی صاحب يك رشته منافع مشترک نيستند و اين منافع از طرف مردان و حاكميتی كه نمايندگی مرد سالاری را دارد مورد تهديد قرار نمیگيرد؟ و ما هنوز هم درگير اين موضوع هستيم. اين مبحث هم در گفتگوهای نظری و هم در عرصه عمل چندان روشن نيست و هنوز نتوانستهايم خود را قانع كنيم كه اگر زنها يک طبقهی واحد را تشکيل نمیدهند پس چهگونه میشود پيرامون خواستهاو تغيير موقعيتهايی كه اسيرشان هستند متشکل شوند و تكليف و رابطهشان با بخشهای ديگر اجتماع چيست؟ اين پرسش همچنان وجود دارد و برای آن، دستکم در پيرامون خود، جواب روشنی نيافتهايم. در انتها میتوانم اين نكته را بگويم كه حتی اگر هم تفاوتهايی در جريانات مختلف فمينيستی وجود داشته باشد باز همه از يك زاويه به موضوع نگاه میكنند و آن اين است كه زن ها دارای يك موقعيت و يك ويژگي هستند كه حول آن میبايستی مسائلشان را حل کنند. کسانی هستند که از ديدگاه چپ سنتی اين موضوع را به طور كلی ناديده میگيرند و اصل را فقط بر يك تمايز طبقاتی میگذارند، پس طبيعتا بين قشرها و طبقات گوناگون زنان وجه مشتركی نمیبينند و طبعا سياستهای خود را نيز بر اساس اين وجه مشترک تدوين نمیكنند. به بيان ديگر، میگويند وقتی از طبقه كارگر و مزدبگيران صحبت میكنيم، بايد در نظر داشته باشيم که زنان درون اين تقسيمبندی با مردان خودشان احساس همبستگي بيشتری دارند و میدانند که دارند تحت يك شرايط خاص اقتصادی و اجتماعي مورد استثمار قرار ميگيرند و به آنها فشار میآيد و نتيجه میگيرند که آن زنها با زنان طبقههای ديگر وجه اشتراك ندارد. از سوی ديگر، فعالان اجتماعی در حوزهی زنان با تعجب میپرسند که چهگونه ممکن است تغييراتی مانند تغييرات در قانون خانواده به نفع همهی زنان نباشد وبرای نمونه زن كارگر يا زن كارمند شاغل در مراتب پايينی يا زن روستايی هم مانند زنان مرفه از آن بهرهمند نشوند؟ میگويند اين تغييرات آن قدر جامع و کلی اند كه تمام زنان از آن بهرهمند میشوند. حال اگر هواداران زنانِ کمدرآمد و طبقات پايينی جامعه پاسخی عملی برای اين پرسش نيابند، آنها نيز در عمل درگير سياستهای روز میشوند بیآن که يك استراتژی يا يك چارچوب نظری سازگار با اين وضعيت تبيين کرده باشند. من که نمیتوانم اينها را جز اغتشاش فکری، گيجسری و واگذاری عرصهی عملی و نظری به جريانهای مسلط به چيز ديگری تعبير كنم.
سوال : به نظر میآيد اين اغتشاش فکری به خاطر كم بودن زنان كارگر و يا شاغل و از سوی ديگر تعداد بالای زنان خانه دار است كه در واقع به تعبيری طبقه زنان خانه دار را ايجاد میكند كه منافع و خواستههاشان يكسان انگاشته میشود.
جواب: میشود چنين دليلي داشته باشد. هر چند در اين که بخواهيم زنان غير شاغل را "طبقهی زنان خانهدار" بناميم، بايد احتياط کنيم. البته بررسیهايی كه اين ايام از موقعيت اقتصادی زنان صورت گرفته، اين حرف را تاييد میکند که بيشتر زنان در ايران خانهدار اند. نه تنها در ايران بلكه در خاورميانه در بررسی الگوی اشتغال، زنان عمدتا خانه دار اند. خود اين مسئله تا حد زيادی تحليل مسائل مربوط به زنان و يافتن راه حل برای بيرون رفتن از بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را دچار مشكل میكند. آمار زنان شاغل ما مثل الگوی کار در بعضی كشورهای صنعتی به 70 درصد و يا 80 درصد نمیرسد. در نتيجه در بررسی "مسئلهی زن" ما بايد گروه مورد بحث زنان را مشخص كنيم و از خود بپرسيم "مسئلهی کدام زنان"؟ در حاشيه، بگويم که عموما زنان خانهدار خود را "بیکار" معرفی میكنند.
هر چند تکيه بر اين وجه تمايز به معنای آن نيست كه در خاستگاههای اصلی انديشههای فمينيستی و انديشههای سوسياليستی زن خانه دار وجود نداشته است. منتها مسئله مورد بحث اين است كه كدام الگو غالب است. میخواهم در بحثهايی كه اين جا در اين مورد مطرح است، تفكيكی قائل شوم. يك موقعی شما از يك نظريهی سياسی شروع میكنيد و سعی در انطباق جامعه با اين نظريهی سياسی داريد و در موقعی ديگر شرايط اجتماعی و سياسی شما را تحت فشار قرار میدهد كه نظريهيی را ابداع كرده و ارائه دهيد يا چارچوبهای سياسی خود را تغيير دهيد. حالا شايد اين بحث به آن جا بازگردد كه ما به طور خاص دربارهی ايران چه فكر میكنيم. چه بسا به نظر طبيعی برسد که در فقدان شرايط مناسب برای تحقيق و بررسیهاي مستقل که با کنش اجتماعی ارتباط مستقيم داشته باشند، نتوان بيش از اين راه به جايی برد. به هر حال، حتی كسانی كه با همين ديدگاهِ تفكيك انديشههای فمينيستی از مسئلهی رهايی زن خواستند به مسئلهی ايران نگاه كنند باز در موقعيت كنونی دچار مشكل شدهاند. شايد اصلا سوالهای درستی مطرح نمیشود.
برگرديم سر حرف قبلی؛ اگر بخش عمدهی زنان خانهدار باشند، نقش زنان خانهدار در اقتصاد چيست؟ گفته میشود که با آن که سهم زنان در اقتصاد رسمی کشور اندک است، اما در چندين پژوهش آمده است که زنان بسياری سفارش كار در منزل میگيرند. آيا تا به حال آن ارزش ايجاد شده و بهرهيی كه از اين توليد نصيب کارفرما میشود، مورد توجه قرار گرفته است؟ ما چون راجع به اين مشاغل در آمار خود و يا در تحقيقات خود با نتايج قابل اتكا و قابل اعتمادی روبرو نيستيم خيلی گرايش به اين موضوع پيدا ميكنيم كه بگوييم بله، شماری از زنان در مشاغل دولتی يا مزدبگير شرکتها و بخش خصوصی اند يا بيشترشان در خانه به كارهای خانگی رسيدگي ميكنند. و وجود چنين موقعيتی فعالان اجتماعی حوزه زنان را قانع میكند كه زنان در ايران مسائل كلی و همگانی دارند و برای مبارزه در راه رسيدن به اين خواستهای عمومی نيازی به تفكيك نقش آنان در اقتصاد نيست. من اين را قبول ندارم و اگر با موضوع اين چنين برخورد شود ما تعداد زيادي از زنان را بدون توجه به موقعيت اقتصادیشان كنار میگذاريم.
از سوی ديگر، اگر برگرديم به سخن کسانی كه مي گويند تنها جايگاه اقتصادی زنان است که تعيينکننده است، آنگاه اين مشکل پيش میآيد که کليت زنان در برابر ستمی که نظام مردسالاری بر آنها روا میدارد، ناديده گرفته میشود. در نتيجه شقاقی یه وجود میآيد که راه به جايی نمیبرد: هر دسته میپندارد که دستهی ديگر وجود خارجی ندارد. فعالان هر دسته به سرعت قانع میشوند كه بايد جداگانه به دنبال تغييرات باشند. به اين ترتيب است که چپ سنتی عرصهی تغييرات کلی برای زنان را به دستهی ديگر وا میگذارد و خود از بحث "رهايی زنان" غافل میشود. در اين ميان وضعيت زنانی که فکر میکنند بايد پاسخگوی هر دو نوع مطالبات باشند، يعنی هم زن را در کليت خود زير ستم مردسالاری میبينند و هم از زنِ زير ستم سرمايهداری به طور خاص هواخواهی میکنند، بسيار پيچيده میشود.
سوال: وضعيت زنان ايران را چگونه میبينيد و ريشه های اين مشكلات كجاست؟
جواب: پيش از اين اشاره کردم که زنان ايران يکپارچه و همسان نيستند که در نتيجه بشود همه را به يک چوب راند. قطعا مشكلاتشان هم يكي نيست و هر قشری از زنان مسائل متعدد و متفاوتی دارد. برخی مشكلات در شرايط متفاوت شدت و ضعف پيدا میكند. شخصا ترجيح میدهم دربارهی وضعيت ميليون ها زني صحبت كنيم که کارهای خانه را انجام میدهند و وظيفهی اصلیشان را رسيدگی به امور فرزندان و همسران خود میدانند. از زنانی در مشاغل کمدرآمد صحبت کنيم که علاوه بر وظايف خانگی بايد بخشی يا همهی درآمد خانواده را تامين کنند. از دختران جوان خانوادههايی صحبت میکنيم که در نهايت تحصيلات دبيرستانی را به پايان بردهاند يا در نهايت چند صباحی سر کلاسهای درسی در دانشگاه آزاد و مانند آن نشستهاند و اکنون برای امرار معاش به هر دری میزنند و آن تحصيلات، گرچه در مقياس کمّی از مادران و مادربزرگانشان فراتر رفته، ولی لزوما در بازار کار موقعيت بهتری نصيبشان نکرده است. ويژگی اين زنان در چيست؟ اتکا به درآمد همسران يا فرزندان ذکور ارشد. در اين ميان، به ندرت میتوانيم زنانی را بيابيم که بتوانند هنجارهای متعارف محيط اجتماعی خود را کنار بگذارند، بیآن که تنبيه يا مطرود شوند. پس سادهترين راه حل انجام وظايف و نقشهای جنسيتی محوله است. اما آيا انجام وظايف خانگی در اقتصاد جامعه به حساب میآيد؟ در تحليل مارکسی از موضوع زنان و بررسی ارزش اضافی حاصل از کار آنان در خانه چه میدانيم: آيا اصلا کار زنان در خانه (اعم از پختوپز و رفتروب و مراقبت از فرزندان و تامين آسايش برای اهالی خانه و نقش جنسیاش که همه از وظايف اوليهی زنان در تمام جوامع امروزی شمرده میشود) هيچ ارزش اقتصادی دارد؟ آيا چه کسی يا کسانی از اين ارزش بهرهمند میشوند؟ آيا هيچ وقت ميزان کمّیِ تامين اين نيازمندیها را محاسبه کردهايم؟ اگر بخواهيم اندکی از نظريههای موجود در اين زمينه پا فراتر بگذاريم، چه حرفی داريم که بگوييم و در قالب برنامهيی عملی بگنجانيم؟ وانگهی، میخواهيم از حق وحقوق چه زنانی و چهگونه دفاع کنيم؟ آيا میدانيم در برابر کسانی که به نظريههای جنسيتیِ راستروانه در اين زمينه متوسل میشوند، چه بايد بگوييم؟ کسانی که به اتکای ايدئولوژی رايج و مسلط "اثبات" میکنند که زنان به غريزه در حقِ همه "مادری" میکنند و اين طبيعت آنان است و چرا بايد در اين طبيعت دست برد؟
فكر میكنم مهمترين پرسش دربارهی مسائل زنان آن است که بپرسيم مسائل كدام زنان؟ و بعد ببينيم بيشترين شمار از همان قشر از زنان دارای چه مسئلهی مشتركی هستند.
مثالهايی كه میتوان در اين مورد آورد گفتگوهای رايج در قشرهای پايينتر جامعه بر سر شاغل بودن زنان است : كار عار است و اگر زني كار میكند به اين معناست كه همسرش قادر به تامين هزينههای او و فرزندانشان نيست. پس زنِ سفیدبخت آن زنی است که صرفا به انجام وظایف خانگی مشغول است و اجباری به کار درآمدزا در بیرون و در خانه ندارد. از سوی دیگر، وضع اقتصادی ایجاب میکند که برخی از زنان به دنبال کار درآمدزا هم باشند. در چنین حالتی این زنان، که نه لزوما تحصیلات بالایی دارند، و نه دارای مهارت حرفهئی ویژهیی هستند در معرض شرایط ناگوار کاری هستند، از قدرت چانه زدن در مورد شرایط كاری خود بیبهره اند، و زمینهی تشکلیابیشان به مراتب نامطلوبتر است.
در هر صورت، ریشهی مشکلات اقتصادی زنانی که متکی به درآمد شوهرانشان هستند و نیز زنانی که درآمدهای مختصری دارند ارتباط مستقیم دارد با وظایف انجام وظایف جنسیتی (اعم از مادری و مراقبت از امور خانگی). به بیان دیگر، باید ببینیم انجام وظایف خانگی چه تاثیری در نقش درآمدزایی زنان (در بخش تولید و خدمات) دارد: یک فرض آن است که میگوییم استثمار خانگی زنان زمینهی استثمار زنان را در بازار کار فراهم میآورد. چهگونه؟ خوب، در ایران (و البته خاورمیانه) الگوی اشتغال زنان حاکی از آن است که بیشتر زنان شاغل نیستند. اما وقتی هم که شاغل اند مانند بسیاری کشورها در مشاغلی کار میکنند که یا نیمهوقت است، یا عملا مشاغلی زنانه به شمار میروند(مدرسهها، مهد کودکها، بیمارستانها، در شغل منشیگری و مانند آن)، یا کمدرآمد است. در مجموع رابطهیی وجود دارد میان این باور دیرینه كه از سویی زنان را اساسا تنها با اتکا به نقش مادری، همسری و خانه داری تعریف میکند و از سوی دیگر، ارزش اقتصادیِ و اجتماعی كار خانگی را در طی قرنها و نسلها نادیده میگیرد و آن را كاری بی مقدار میداند. در این جاست که حتی کار بیرون از خانهی زنان طبقات پایین نیز به حساب نمیآید. در چنین شرایطی تردید در درستی نظم موجود در حکم سر باز زدن از حکم طبیعت است.
سوال: زنان ایران در سالی كه گذشت چه وضعیتی داشتند و آیا در جنبش زنان پیشرویهایی وجود داشته است؟ اگر داشته است، ابتكار عمل های آنان چهگونه بوده است؟
جواب: این قضیه را میتوان از دو بعد سیاسی و اقتصادی بررسی كرد. در بعد سیاسی كسانی كه در هفت هشت سال گذشته در شكل دادن به خواستها حقوقی زنان پاپیش گذاشته بودند با فشار حاكمیت مواجه شدند، به این معنا که یا حكم زندان گرفتند یا بازداشت و تهدید شدند. با توجه به این مسائل میشود گفت كه ما سال خیلی پرباری در این عرصه نداشتیم و گروههای زنان نتوانستند در تودهگیر شدن مبارزات حقوقی زنان گام موثری بردارند. در بعد اقتصادی هم دم به دم بر فشارهای ناشی از وضعیت نابسامان اقتصادی بر دوش زنان کمدرآمد افزوده شد. به یاد داشته باشیم که زنان به هنگام تهیه موادغذایی و پختوپز از نخستین کسانی هستند که متوجه بالا رفتن روزافزون قیمت کالاهای عمومی میشوند
در بهترین حالت، زنان طبقات بالا (بالا دستیها) کوشیدند در تشكلها و صفبندیهای خود با اقداماتی مانند حضور در مجلس صدای اعتراض خود را نسبت به تصویب برخی قوانین به گوش برسانند. هر چند، سپس به مدد "رسانهئی کردن" خبر فعالیتهای خود، دنكیشوتوار در موفقیت این اقدام گزافهگویی کردند. منظورم این است که اقداماتی مانند حضور زنان نخبه در مجلس به نوبهی خود نشانی از پویایی و اعتراض به وضع موجود به شمار میآید ولی در عین حال حاکی از تسلط دیدگاهی است که اساسا معتقد است که صرفا قشرهای بالای جامعه اند که میتوانند به اتکای جایگاه ویژهی خود دست به حرکتهای تاثیرگذار بزنند (و از آن با اصطلاح "لابیگری" یاد میکنند). از این دیدگاه کشاندن تودهوار مردمِ معترض به مکانهای عمومی یا خیابانها برای دادخواهی زمینهی کنترل و نظارت را دست آنها میرباید و عاقبت کار معلوم نیست چه میشود. برای آنها نقش مردم معمولی در همان شعار "چانهزنی از بالا، فشار از پایین" خلاصه میشود. طبعا این "فشار از پایين" که کنترل شده و محدود است به کلی با کوشش در سازمانیابی تشکلهای زنان از پایین متفاوت است. اگر چنین فعالیتهای اصالت میداشت و به بسیج تودهی زنان منجر میشد شاید گروههای زنان دیگری نیز در آن شركت میكردند ولی در واقع چنین تحرکاتی اثری نامحسوس بر زندگی اجتماعی میگذارد و زنان در انبوهترین شکل خود چندان از آن سر در نمیآورند.
اگر قرار باشد كه سال گذشته شرکت زنان را در حرکتهای اعتراضی دنبال کنیم، اعتراض معلمان شماری از زنان را به خود جذب کرد. با آن که در گردهمایی معلمان لزوما بحثی دربارهی مسائل زنان به طور خاص صورت نمیگرفت ولی مشارکت در اقدامات صنفی/اتحادیهئی زمینهی مساعدی برای رشد آگاهیهای دیگر نیز فراهم میآورد.
سوال: در همین سال گذشته با توجه به تمام فشارها و سركوبهایی كه علیه زنان اعمال شد علاوه بر حركتهای متشكل و نظام یافته همانند «كمپین» یا «میدان زنان» ما شاهد تحركات و تعرضاتی از جانب زنان در سطح جامعه بودیم كه هیچ تشكل و گروه فعال سیاسی در آنها حضور نداشت و به نوعی یك خود آگاهی در زمینه مسائل زنان در این مقطع زمانی اتفاق افتاد به طور مثال مسئله سهمیه بندی جنسیتی و اعمال آن در سال گذشته بود با وجود این هفتاد درصد پذیرفته شدگان دانشگاه را زنان تشكیل میدادند.
جواب: این مواردی كه شما نام بردید در غیاب جریانها و تشكلهای دایمی است، چریانهایی كه بتواند سطح درخواستها و اعتراضها را ارتقاء دهند. اینها تنها حوادثی هستند كه برگی از تقویم یا تاریخ را تشكیل میدهند. شماری از این اتفاقات در تاریخ 30 سال اخیر ایران نیز رخ داده است كه بیشتر واکنشی نسبت به فشارهای وارده اند تا آن که در ادامهی تحقق هدفی استراتژیک باشند. ببینیم کنش و واکنش در این موضوع خاص از چه قرار است و از افزایش درصد قبولی دختران در دانشگاهها چه نتیجهیی میتوان گرفت. این موضوع را به چند شکل میتوان تحلیل كرد: خود حاكمیت به مسئلهی آموزش زنان خیلی اهمیت میدهد با وجود این كه در درون خودش تضادی مبنی بر فرودست نگه داشتن زنان وجود دارد. از یاد نبریم که دولتهایی که به دنبال انقلابها بر سر کار میآیند قطعا میخواهند به شیوهی خود برخی هدفهای انقلاب را پاسخ دهند. به عنوان مثال در اين جا نيز برای برقراری توازن در سطح آموزش نهادهایی مانند نهضت سوادآموزی تشکيل شد. البته، از درون جامعه نیز فشاری مداوم در راستای بهرهمندی از آموزش عالی برای دختران و زنان وجود دارد. اما به نظر من برای داشتن درک درستی از وضعیت دختران و زنان جوان، خوب است ببینیم این آمار بالای ورودیها و فارغ التحصیلان دختر چه تغییری در موقعیت اقتصادی زنان ایجاد کرده است. آیا اشتغال زنان در شغلهای گوناگون نیز به همین نسبت اضافه شده است؟ حتی اگر آمار زنان در بازار كار هم بالاتر رفته باشد، میتوانیم ببینیم كه این آموزش تاثیر زیادی در ایجاد الگوی دیگری از زندگی، جدا از فرهنگی كه زن را در چارچوب خانواده تعریف میكند، نمیگذارد همچنان که در تصمیم گیری مستقل زنان برای زندگیشان نيز تاثير قاطعی نگذاشته است. در نبودِ چنین ارتباطی میان آموزش، اشتغال و حق تصمیمگیری برای خود، من این مسائل را كمی دلخوشكنك میبینم و نمیتوانم آن را دربست، و بدون اما و اگر، شاخص پیشرفت تلقی كنم. فكر میكنم این موضوع، یعنی رشد حضور دختران در آموزش عالی، دلایل دیگری دارد و علت استقبال دختران و خانوادهها را از تحصیل در دانشگاهها در جای دیگری باید جست.
به نظرم این برداشت درست است که از اوایل دهه 70 شمسی با پایان اقتصاد جنگی یك گرایش قوی برای به اصطلاح لیبرالیزه کردن اقتصاد در اینجا رشد کرد. نمیخواهم به تاثیر این خطمشی در حوزهی اقتصاد بپردازم، بلکه میخواهم اشاره کنم که در پیش گرفتن این سیاست چه تضادهایی را در جامعه دامن زد و در امور مربوط به زنان این تضاد چه پیچیدگیهایی با خود به همراه آورد. به نظرم تشریح این تضاد و بررسی تاثیرات آن در مسائل زنان مهم است. این تضاد در حوزهی آموزش به این شكل عمل میكند كه اجازه تحصیل به دختران تا مقاطع بالا داده میشود و در عین حال جلوی استخدامها گرفته میشود و به نوعی فرصت شغلی مناسبی برای آنها ایجاد نمیشود و یا اگر هم بشود در مشاغل پست و یا در جاهایی است كه امكان پیشرفت شغلی در آن وجود ندارد. البته، این حکم در مورد نورچشمیها با تخصصهای بالاتر صدق نمیکند که جذب مشاغلی میشوند که عمدتا بر اثر سیاستهای جداسازی جنسیتی پدید آمده است. در واقع، این جا و آن جا از توسعهی اچتماعی، به ویژه برای زنان، سخن میرود ولی موانع ایدئولوژیک برای به کارگیری توان و ظرفیت زنان برای "توسعهی اقتصادی"، به شیوهی کشورهایی مانند مالزی و فیلیپین، همچنان سد راه اند. ما در دهههای گذشته در عرصهی فعالیت اجتماعی زنان شاهد برخورد آرای نمایندگان این طرز فکرها بودیم.
از سوی دیگر، در سطحی كلانتر، همین برخورداری از آموزش سطح توقع زنان و دختران را بالا برده است و به نوعی درخواست زنان برای برابری در سطوح مختلف اجتماعی را دامن زده است. اما مدام از طریق رسانهها و ابزارهای دیگر، فرهنگی القاء میشود و آموزههایی تبلیغ میگردد که سعی در فرودست نگه داشتن زنان دارد
سوال: من می خواهم كمی در باب تاثیر این تحولات و تاثیر چنین تضادی در موقعیت زنان صحبت كنیم. یك وجه این تحولات این هست كه در انتظارات تاثیر دارد و آن تضادی را كه شما از آن بحث كردید پدید میآورد و این تضاد زمینهيی را فراهم میكند برای حركت بعدی. در واقع وقتی مطالبه عامی شكل میگیرد و نیروی حول آن پدید میآید یكی آن بعد فرهنگی مسئله است یعنی اینها تغییرات فرهنگی مسئله درشان به وجود میآید از قبیل تغییر در نوع پوشش و همراه با این مسئله ما شاهد تحولاتی هستیم كه در ادبیات زنان ما گسترش پیدا میكند در واقع در حوزه نظریهپردازی در این سالها یكی از رشتههایی كه آمار دختران دانشجو در آن افزایش یافته رشتههای علوم اجتماعی بوده است، كه تاثیرات آن را در مكتوبات نظری عرصه زنان میتوان دید.
جواب:نه، ما چندان چیزی در این زمینه نداریم. من با این مخالفام که در عرصه پژوهشهای دانشگاهی یا پژوهشهای مستقل اجتماعی ما به نتایج چشمگیری رسیدهایم و توانستهایم آثار کیفی خلق کنیم. چه طور میشود چنین چیزی گفت وقتی که فهرست موضوعهای پژوهشیِ و پایاننامههای مجاز را در رشته مطالعات زنان در جعبهی اعلانات نصب میکنند، به جای آن که دست دانشجو، پژوهشگر و مدرس در انتخاب موضوع باز باشد. ما در بخش دانشگاهی و خصوصا در بخشی كه مستقیما با تولید فكر و اندیشه درگیر است با فشارها و محدودیت های بسیاری مواجه هستیم و این معضل خود را در ادبیات زنان نیز نشان میدهد. باز هم تاكید میكنم پديد آمدن چنین تحولات و مصداقهایی كه شما میگویید عموما ریشه در مسائل دیگری دارد، نه آن که جلوهی حرکتهای آگاهانه در پی ایجاد دانش و آگاهیهای زنانه یا همان زنپژوهی باشد. این مصداقها و حركتهایی که گفتید هنوز بیشتر موردی و فردی است و لزوما به یك حركت پایدار، ثمربخش و مداوم حول مطالبات زنان نینجامیده است.
سوال: ببینید در تحقیقاتی اخیرا از سوی جامعه شناسان مطرح شده من الان به یك نمونه اشاره میكنم در كتاب جامعه شناسی جوانان كه تالیف آقای ذكایی است نمونه هایی مطرح میكنند درابطه با ازدواج كه جوانان ازدواج را همچون تجربهيی میبینند كه میتوان به آن وارد شد و لزوما مداوم و ابدی هم نیست به این تحولات در عرصه اگاهی اشاره میكنند یعنی در واقع پس این خود آگاهی منجر به تغییر در روند زندگی و كسب تجربه از سوی آنان بوده است. نظرتان در این مورد چیست؟
جواب: افزایش آماری از اين قبيل و تشخيص وجود گرایشهای معين در ميان جوانان درست، اما معتقد نیستم که خودآگاهی، آن هم در سطح شخصی، به تغییر در روند اجتماعی میانجامد. به نظرم به این ترتیب، اهمیت و ضرورت فعالیت اجتماعی، گروهی و سازمانمند برای ایجاد دگرگونی نادیده گرفته میشود. میان واکنشهای فردی و واکنشهای خود به خودی با امر اجتماعیِ سازمانیافته رابطهی ظریفی برقرار است. اینها یکی نیستند.
در هر صورت، تضادهایی که گفتیم در قالب مناسبات جنسیتی بارزترین جلوه های خود را دارد و اگر این تحولات را با ده سال پیش مقایسه كنیم تغییرات چشمگیر و اساسی در مناسبات اجتماعی زنان میبینیم و خوشحالتر میشویم که میبینیم امروز نسل ديگری هست كه به خود و مناسباتاش جور دیگری نگاه میكند و خود را آماده پذيرش تغییراتی میبيند كه ما در ده سال گذشته حتی به آن فكر هم نمیتوانستيم بکنيم. بنابراین، در مجموع، اگر تغییرات را در یك روند طولانی ارزیابی کنیم و تلاشهای نظاممند را نیز به حساب آوریم، بله، من جهت آن را امیدوارکننده ارزیابی میکنم.
سوال: ارزیابی شما از جنبش زنان ایران در دو وجه یكی جریانات «كمپین»، «میدان زنان»، «شورای زنان» و... و وجه دیگر ارزیابی شما از تحركاتی كه در درون جامعه وجود دارد و یا تحركاتی كه در حوزه زنان كارگر شاهد آن بودیم چیست ؟
جواب: من فكر میكنم تحركات درون جامعه بر میگردد به همان بحث قبلی ما، یعنی ابتدا بپرسیم جریانهایی که نام بردید مدافع حق و حقوق کدام قشر از زنان هستند و از چه راههایی میخواهند به هدفهای خود برسند. ابتكار عملی نظیر «كمپین یک ملیون امضا» از این جهت درخور بررسی و ارزیابی است كه گذشته از هر چیز، محملی شد برای به چالش كشیدن گروه های دیگر و همچنین این كه تحركی بود که میخواست تودهگیر شود و توانست از این بابت گروهی از فعالترین زنان را پیرامون خود گرد آورد. البته میشد حدس زد که با ازدیاد فشار بر گروههای زنان معترض از یک سو، خللی در اتحاد و ائتلافهای پیشین به وجود آید و از سوی دیگر امکان بالفوهی ایجاد ائتلافها و اتحادهای جدید فراهم شود. اما گرایش اصلی به کدام سو میرود؟ در فقدان بستری مناسب برای بحث و گفتوگوهای آزادانه، آن چه مشاهده میشود جای چندان امیدواری باقی نمیگذارد. محدودیتهای کنونی برای تبلیغ آرا و عقاید، امکان پیوند یافتن با شمار بیشتری از زنان را هر چه دشوارتر میسازد. وانگهی بازتاب محدود همین بحث و جدلهای جاری هم بر سختی کار میافزاید و زمینهی ایجاد تفاهم را محدودتر میکند. منظورم، این است که با اکتفا به تبادل نظرهای اینترنتی، گروه انبوهی از مخاطبان زن اساسا بر کنار میمانند. بنابراین آن چه شما "تحرکات" مینامید محدود به قشر کوچکی از زنان میشود که میتوانند ديدگاهها و اعتراضهای خود را به شیوههایی خاص با فنّاوری پیشرفته منعکس کنند. در این میان زنان کارگر، زنان شاغلِ کمدرآمد، ناماهر و کمتر تحصیلکرده نمیتوانند نقشی فعال در مباحث زنان بازی کنند. و این در حالی است که میبینیم تحرکات رادیکال و نظاممند تا بیایند شکل بگیرند در نطفه خفه میشوند.
در روند تحولات آتی جریانهایی ادامه خواهند یافت که به صورت جرقه و مقطعی ظهور نکرده باشند بلکه دارای اصالت لازم برای تداوم فعالیت برای دگرگونی عمیق و گسترده به سود زنان باشند. در این میان نکتهی مهم آن است که گروههای زنان بتوانند با حفظ استقلال خود به فعالیت مشترک بپردازند. البته باید به یاد داشته باشیم که این اتحاد عمل نیز مانند همهی اتحاد عملهایی که در شرایط غیر دموکراتیک به وجود میآید شکننده است، به این معنا که وقتی به نتیجه برسد روحیه بخش است و وقتی شكست بخورد یا دچار مشکلات شود همه میخواهند تقصیرها را گردن هم بیندازند و تلافی كنند، چنان که پس از سالگرد 22 خرداد و سرکوب آن چنین شد.
جواب: به نظر من بعضي از اين عبارات به سبب آن كه از يك فرهنگ ديگر و يك زمينه و بستر ديگری وارد ادبيات فمينيستی و ادبيات سياسی ما می شوند بايد كمی به لحاظ معنايی و جايگاه تاريخی روشن شوند . اول بايد ببينيم آيا هر دو از رهايی زن يك مسئله را درك میكنيم و همين طور مثلا از كلمهيی كه شما آن را از فمينيسم جدا كرديد. بهتر است تعريف مختصری از هر دوی اين واژه ها داشته باشيم و بعد از ارتباط بين اين دو جريان صحبت كنيم.
آن چه در وهله اول با اين عنوان در ادبيات سياسی ما از راه ما ترجمه وارد میشود رهايی از يوغ سرمايهداری است. ولی رهايی ابعاد ديگری را نيز در برمیگيرد، رهايی از نظام مردسالاری. تازه، از چيزی به نام رهايی جنسی هم صحبت میشود كه همهی اين عبارتها در انديشههای فمينيستی هم ريشه دارند.
از دههی 70 ميلادی به بعد هم باز بر محورهای انديشهی فمينيستی افزوده میشود، به طوری که وقتی الان از انديشههای فمينيستی صحبت میكنند در واقع صرفا يك نوع فمينيسم را در نظر ندارند، بلكه منظور "فمينيسمها"ست. گاه اين همه تنوع و گوناگونی سبب میشود که مسئله رهايی كمی گم شود. و بعضی اوقات هم در اين گم شدن عمدی در كار است.
سوال: بحثی كه من داشتم اين بود كه در اين ميان ما جريانهايی را هم داشتيم كه به مسئله زنان و رهايی زنان میپرداختند ولی خود را تحت عنوان فمينيسم معرفی نمیكردند. و حتی به صورت مشخص با فمينيسم مرزبندی داشتند. يكی از مصداقهای آن ماركسيسم كلاسيك است.
جواب: اگر بعد تاريخی مسئله را نيز درنظر بگيريم به جايی میرسيم كه اين دو ديدگاه از طريق كساني كه ديدگاه تلفيقی داشتند با هم آميخته میشوند؛ اين نظريه هم امر رهايی از سرمايهداری و هم مردسالاری را دنبال میكند و در نتيجه از اين بابت هم در چارچوب سياستورزیِ فمينيستی و هم سوسيالیستی قرار میگيرد.
همان طور که اشاره کرديد مارکسيسم هم مفهوم رهايی (emancipation) زن را به کار میبندد و میگويد زنان در پيوستن به صفوف کار مزدی از انزوای کار خانگی خلاصی پيدا میکنند و به نوعی مستقل میشوند، اما اين سرمايهداری است که بيشترين سود را از کار زنان و کودکان میبرد و نتيجه میگيرد که رهايی واقعی زنان از ستمی که بر آنها میرود در گرو از ميان رفتن نظام سرمايهداری است. از اين جاست که عبارت "مسائل زنان" (“woman question”) نيز برای بيان نابرابری ميان زنان و مردان باب میشود. اين مفهوم ناظر بر خواست دگرگونیهای اجتماعی زنان، از جمله حق رای، حق برخورداری از مالکيت، حق بهرهمندی از بهداشت باروری، حقوق مربوط به ازدواج و مانند آن. در ادامه بگذاريد بگويم که عبارت "آزادی زنان"(women’s liberation) هم به اين فهرست افزوده میشود. نخستين بار جوليت ميچل، فمينيست سوسياليست، در 1966 به اين مفهوم در مقالهی خود "زنان: طولانیترين انقلاب" میپردازد.
به نظر میرسد تا مدتها هر فکری در درون چپ دربارهی زنان به صورت "حل مسئله زنان" عنوان ميشد، به اين معنا که میگفتند ما درحوزه مسائل خود به مسئلهی زنان میپردازيم و زنان در همان جايگاه طبقاتیيی كه قرار میگيرند از ثمرات سوسياليسم بهرمند میشوند. اين مسئله با موج (خيزش) اول فمينيسم چندان خوانايی نداشت چرا كه موج اول فمينيسم، زنان را در قالب يك گروه اجتماعی بزرگتر ميديد و مطالبات و خواسته های خود را برای عموم زنان مطرح میكرد. و اين موج اساسا متكی به پايه فلسفی ليبراليسم بود.
سوال: ما شاخه هاي اصلی فمينيسم را داريم كه هر كدام از اينها تبيين ها و تعاريف متفاوتی را براي مسئله زنان و رهايی زنان ارائه میدادند. و در نهايت در آن چه میتوان آن را انديشهپردازی رهايی زنان عنوان كرد اين جريانات بخشی از آن را تشكيل میدادند كه خود را با هيچ يك از گفتمان های فمينيستی همراه نمیكردند و تئوری و نظريات خود را راجع به مسائل زنان داشتند. اين گفتمان ها عليرغم افتراقهای بسيار زيادشان يك نقطه اشتراكی را داشتند كه در قالب پارادايم فمينيسم قرار میگرفتند. اين گفتمان ها در كليتشان در رابطه با زنان و ارائه راهبرد در رابطه با اين موضوع چه نقاط قوت و ضعفی داشتند؟
جواب: در حقيقت اگر در سطح بحث نظری باقی بمانيم اينها با هم در دوره های خاصی بر سر مباحث نظری گفتگوهای بسيار جالبی داشتند. ولی برای من اکنون پايهها و نتايج عملی اين جريانها جالبتر است. و وقتی راجع به جريانها و شاخههای مختلف فمينيسم صحبت میكنيم بايد ببينيم كه اين تفاوت ها را در عرصه عمل و در صحنه اجتماعی چگونه به تصوير میكشيدند. كسانی كه از ديدگاه فمينيسم سوسياليستی با موضوع برخورد میكنند سوالهای بسياری را پيش میکشند و عنوان میکنند که خوب، آيا در آن تعريفی كه از مسئلهی زنان و مشكلاتشان، مناسباتشان و چارچوبهای كنونی وجود دارد از زن به عنوان يك طبقه صحبت میشود يا زنان خود به گروههای اجتماعی تفكيك میشوند؟ پس چيزی مانند فمينيسم كه در صدد است همه چيز را دربارهی زنان به صورت فراگير ببيند چطور میتواند در درون خود از اين مرزبندی عبور كند. آيا بين همه زنها تفاوتی وجود ندارد؟ آيا زنان خود به طبقات مختلف تقسيم نمیشوند ؟ يك جواب ساده و دمِ دستی اين است كه بله تقسيم میشوند ولی حالا با گفتن اين مطلب چه نكتهيی را روشن میكنيم؟ آيا گفتن اين مطلب بدان معناست كه هر كسی با توجه به طبقهيی كه در آن حضور دارد بايد به رهايی آن طبقه و گروه خاص بپردازد و آيا زنان به طور كلی صاحب يك رشته منافع مشترک نيستند و اين منافع از طرف مردان و حاكميتی كه نمايندگی مرد سالاری را دارد مورد تهديد قرار نمیگيرد؟ و ما هنوز هم درگير اين موضوع هستيم. اين مبحث هم در گفتگوهای نظری و هم در عرصه عمل چندان روشن نيست و هنوز نتوانستهايم خود را قانع كنيم كه اگر زنها يک طبقهی واحد را تشکيل نمیدهند پس چهگونه میشود پيرامون خواستهاو تغيير موقعيتهايی كه اسيرشان هستند متشکل شوند و تكليف و رابطهشان با بخشهای ديگر اجتماع چيست؟ اين پرسش همچنان وجود دارد و برای آن، دستکم در پيرامون خود، جواب روشنی نيافتهايم. در انتها میتوانم اين نكته را بگويم كه حتی اگر هم تفاوتهايی در جريانات مختلف فمينيستی وجود داشته باشد باز همه از يك زاويه به موضوع نگاه میكنند و آن اين است كه زن ها دارای يك موقعيت و يك ويژگي هستند كه حول آن میبايستی مسائلشان را حل کنند. کسانی هستند که از ديدگاه چپ سنتی اين موضوع را به طور كلی ناديده میگيرند و اصل را فقط بر يك تمايز طبقاتی میگذارند، پس طبيعتا بين قشرها و طبقات گوناگون زنان وجه مشتركی نمیبينند و طبعا سياستهای خود را نيز بر اساس اين وجه مشترک تدوين نمیكنند. به بيان ديگر، میگويند وقتی از طبقه كارگر و مزدبگيران صحبت میكنيم، بايد در نظر داشته باشيم که زنان درون اين تقسيمبندی با مردان خودشان احساس همبستگي بيشتری دارند و میدانند که دارند تحت يك شرايط خاص اقتصادی و اجتماعي مورد استثمار قرار ميگيرند و به آنها فشار میآيد و نتيجه میگيرند که آن زنها با زنان طبقههای ديگر وجه اشتراك ندارد. از سوی ديگر، فعالان اجتماعی در حوزهی زنان با تعجب میپرسند که چهگونه ممکن است تغييراتی مانند تغييرات در قانون خانواده به نفع همهی زنان نباشد وبرای نمونه زن كارگر يا زن كارمند شاغل در مراتب پايينی يا زن روستايی هم مانند زنان مرفه از آن بهرهمند نشوند؟ میگويند اين تغييرات آن قدر جامع و کلی اند كه تمام زنان از آن بهرهمند میشوند. حال اگر هواداران زنانِ کمدرآمد و طبقات پايينی جامعه پاسخی عملی برای اين پرسش نيابند، آنها نيز در عمل درگير سياستهای روز میشوند بیآن که يك استراتژی يا يك چارچوب نظری سازگار با اين وضعيت تبيين کرده باشند. من که نمیتوانم اينها را جز اغتشاش فکری، گيجسری و واگذاری عرصهی عملی و نظری به جريانهای مسلط به چيز ديگری تعبير كنم.
سوال : به نظر میآيد اين اغتشاش فکری به خاطر كم بودن زنان كارگر و يا شاغل و از سوی ديگر تعداد بالای زنان خانه دار است كه در واقع به تعبيری طبقه زنان خانه دار را ايجاد میكند كه منافع و خواستههاشان يكسان انگاشته میشود.
جواب: میشود چنين دليلي داشته باشد. هر چند در اين که بخواهيم زنان غير شاغل را "طبقهی زنان خانهدار" بناميم، بايد احتياط کنيم. البته بررسیهايی كه اين ايام از موقعيت اقتصادی زنان صورت گرفته، اين حرف را تاييد میکند که بيشتر زنان در ايران خانهدار اند. نه تنها در ايران بلكه در خاورميانه در بررسی الگوی اشتغال، زنان عمدتا خانه دار اند. خود اين مسئله تا حد زيادی تحليل مسائل مربوط به زنان و يافتن راه حل برای بيرون رفتن از بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را دچار مشكل میكند. آمار زنان شاغل ما مثل الگوی کار در بعضی كشورهای صنعتی به 70 درصد و يا 80 درصد نمیرسد. در نتيجه در بررسی "مسئلهی زن" ما بايد گروه مورد بحث زنان را مشخص كنيم و از خود بپرسيم "مسئلهی کدام زنان"؟ در حاشيه، بگويم که عموما زنان خانهدار خود را "بیکار" معرفی میكنند.
هر چند تکيه بر اين وجه تمايز به معنای آن نيست كه در خاستگاههای اصلی انديشههای فمينيستی و انديشههای سوسياليستی زن خانه دار وجود نداشته است. منتها مسئله مورد بحث اين است كه كدام الگو غالب است. میخواهم در بحثهايی كه اين جا در اين مورد مطرح است، تفكيكی قائل شوم. يك موقعی شما از يك نظريهی سياسی شروع میكنيد و سعی در انطباق جامعه با اين نظريهی سياسی داريد و در موقعی ديگر شرايط اجتماعی و سياسی شما را تحت فشار قرار میدهد كه نظريهيی را ابداع كرده و ارائه دهيد يا چارچوبهای سياسی خود را تغيير دهيد. حالا شايد اين بحث به آن جا بازگردد كه ما به طور خاص دربارهی ايران چه فكر میكنيم. چه بسا به نظر طبيعی برسد که در فقدان شرايط مناسب برای تحقيق و بررسیهاي مستقل که با کنش اجتماعی ارتباط مستقيم داشته باشند، نتوان بيش از اين راه به جايی برد. به هر حال، حتی كسانی كه با همين ديدگاهِ تفكيك انديشههای فمينيستی از مسئلهی رهايی زن خواستند به مسئلهی ايران نگاه كنند باز در موقعيت كنونی دچار مشكل شدهاند. شايد اصلا سوالهای درستی مطرح نمیشود.
برگرديم سر حرف قبلی؛ اگر بخش عمدهی زنان خانهدار باشند، نقش زنان خانهدار در اقتصاد چيست؟ گفته میشود که با آن که سهم زنان در اقتصاد رسمی کشور اندک است، اما در چندين پژوهش آمده است که زنان بسياری سفارش كار در منزل میگيرند. آيا تا به حال آن ارزش ايجاد شده و بهرهيی كه از اين توليد نصيب کارفرما میشود، مورد توجه قرار گرفته است؟ ما چون راجع به اين مشاغل در آمار خود و يا در تحقيقات خود با نتايج قابل اتكا و قابل اعتمادی روبرو نيستيم خيلی گرايش به اين موضوع پيدا ميكنيم كه بگوييم بله، شماری از زنان در مشاغل دولتی يا مزدبگير شرکتها و بخش خصوصی اند يا بيشترشان در خانه به كارهای خانگی رسيدگي ميكنند. و وجود چنين موقعيتی فعالان اجتماعی حوزه زنان را قانع میكند كه زنان در ايران مسائل كلی و همگانی دارند و برای مبارزه در راه رسيدن به اين خواستهای عمومی نيازی به تفكيك نقش آنان در اقتصاد نيست. من اين را قبول ندارم و اگر با موضوع اين چنين برخورد شود ما تعداد زيادي از زنان را بدون توجه به موقعيت اقتصادیشان كنار میگذاريم.
از سوی ديگر، اگر برگرديم به سخن کسانی كه مي گويند تنها جايگاه اقتصادی زنان است که تعيينکننده است، آنگاه اين مشکل پيش میآيد که کليت زنان در برابر ستمی که نظام مردسالاری بر آنها روا میدارد، ناديده گرفته میشود. در نتيجه شقاقی یه وجود میآيد که راه به جايی نمیبرد: هر دسته میپندارد که دستهی ديگر وجود خارجی ندارد. فعالان هر دسته به سرعت قانع میشوند كه بايد جداگانه به دنبال تغييرات باشند. به اين ترتيب است که چپ سنتی عرصهی تغييرات کلی برای زنان را به دستهی ديگر وا میگذارد و خود از بحث "رهايی زنان" غافل میشود. در اين ميان وضعيت زنانی که فکر میکنند بايد پاسخگوی هر دو نوع مطالبات باشند، يعنی هم زن را در کليت خود زير ستم مردسالاری میبينند و هم از زنِ زير ستم سرمايهداری به طور خاص هواخواهی میکنند، بسيار پيچيده میشود.
سوال: وضعيت زنان ايران را چگونه میبينيد و ريشه های اين مشكلات كجاست؟
جواب: پيش از اين اشاره کردم که زنان ايران يکپارچه و همسان نيستند که در نتيجه بشود همه را به يک چوب راند. قطعا مشكلاتشان هم يكي نيست و هر قشری از زنان مسائل متعدد و متفاوتی دارد. برخی مشكلات در شرايط متفاوت شدت و ضعف پيدا میكند. شخصا ترجيح میدهم دربارهی وضعيت ميليون ها زني صحبت كنيم که کارهای خانه را انجام میدهند و وظيفهی اصلیشان را رسيدگی به امور فرزندان و همسران خود میدانند. از زنانی در مشاغل کمدرآمد صحبت کنيم که علاوه بر وظايف خانگی بايد بخشی يا همهی درآمد خانواده را تامين کنند. از دختران جوان خانوادههايی صحبت میکنيم که در نهايت تحصيلات دبيرستانی را به پايان بردهاند يا در نهايت چند صباحی سر کلاسهای درسی در دانشگاه آزاد و مانند آن نشستهاند و اکنون برای امرار معاش به هر دری میزنند و آن تحصيلات، گرچه در مقياس کمّی از مادران و مادربزرگانشان فراتر رفته، ولی لزوما در بازار کار موقعيت بهتری نصيبشان نکرده است. ويژگی اين زنان در چيست؟ اتکا به درآمد همسران يا فرزندان ذکور ارشد. در اين ميان، به ندرت میتوانيم زنانی را بيابيم که بتوانند هنجارهای متعارف محيط اجتماعی خود را کنار بگذارند، بیآن که تنبيه يا مطرود شوند. پس سادهترين راه حل انجام وظايف و نقشهای جنسيتی محوله است. اما آيا انجام وظايف خانگی در اقتصاد جامعه به حساب میآيد؟ در تحليل مارکسی از موضوع زنان و بررسی ارزش اضافی حاصل از کار آنان در خانه چه میدانيم: آيا اصلا کار زنان در خانه (اعم از پختوپز و رفتروب و مراقبت از فرزندان و تامين آسايش برای اهالی خانه و نقش جنسیاش که همه از وظايف اوليهی زنان در تمام جوامع امروزی شمرده میشود) هيچ ارزش اقتصادی دارد؟ آيا چه کسی يا کسانی از اين ارزش بهرهمند میشوند؟ آيا هيچ وقت ميزان کمّیِ تامين اين نيازمندیها را محاسبه کردهايم؟ اگر بخواهيم اندکی از نظريههای موجود در اين زمينه پا فراتر بگذاريم، چه حرفی داريم که بگوييم و در قالب برنامهيی عملی بگنجانيم؟ وانگهی، میخواهيم از حق وحقوق چه زنانی و چهگونه دفاع کنيم؟ آيا میدانيم در برابر کسانی که به نظريههای جنسيتیِ راستروانه در اين زمينه متوسل میشوند، چه بايد بگوييم؟ کسانی که به اتکای ايدئولوژی رايج و مسلط "اثبات" میکنند که زنان به غريزه در حقِ همه "مادری" میکنند و اين طبيعت آنان است و چرا بايد در اين طبيعت دست برد؟
فكر میكنم مهمترين پرسش دربارهی مسائل زنان آن است که بپرسيم مسائل كدام زنان؟ و بعد ببينيم بيشترين شمار از همان قشر از زنان دارای چه مسئلهی مشتركی هستند.
مثالهايی كه میتوان در اين مورد آورد گفتگوهای رايج در قشرهای پايينتر جامعه بر سر شاغل بودن زنان است : كار عار است و اگر زني كار میكند به اين معناست كه همسرش قادر به تامين هزينههای او و فرزندانشان نيست. پس زنِ سفیدبخت آن زنی است که صرفا به انجام وظایف خانگی مشغول است و اجباری به کار درآمدزا در بیرون و در خانه ندارد. از سوی دیگر، وضع اقتصادی ایجاب میکند که برخی از زنان به دنبال کار درآمدزا هم باشند. در چنین حالتی این زنان، که نه لزوما تحصیلات بالایی دارند، و نه دارای مهارت حرفهئی ویژهیی هستند در معرض شرایط ناگوار کاری هستند، از قدرت چانه زدن در مورد شرایط كاری خود بیبهره اند، و زمینهی تشکلیابیشان به مراتب نامطلوبتر است.
در هر صورت، ریشهی مشکلات اقتصادی زنانی که متکی به درآمد شوهرانشان هستند و نیز زنانی که درآمدهای مختصری دارند ارتباط مستقیم دارد با وظایف انجام وظایف جنسیتی (اعم از مادری و مراقبت از امور خانگی). به بیان دیگر، باید ببینیم انجام وظایف خانگی چه تاثیری در نقش درآمدزایی زنان (در بخش تولید و خدمات) دارد: یک فرض آن است که میگوییم استثمار خانگی زنان زمینهی استثمار زنان را در بازار کار فراهم میآورد. چهگونه؟ خوب، در ایران (و البته خاورمیانه) الگوی اشتغال زنان حاکی از آن است که بیشتر زنان شاغل نیستند. اما وقتی هم که شاغل اند مانند بسیاری کشورها در مشاغلی کار میکنند که یا نیمهوقت است، یا عملا مشاغلی زنانه به شمار میروند(مدرسهها، مهد کودکها، بیمارستانها، در شغل منشیگری و مانند آن)، یا کمدرآمد است. در مجموع رابطهیی وجود دارد میان این باور دیرینه كه از سویی زنان را اساسا تنها با اتکا به نقش مادری، همسری و خانه داری تعریف میکند و از سوی دیگر، ارزش اقتصادیِ و اجتماعی كار خانگی را در طی قرنها و نسلها نادیده میگیرد و آن را كاری بی مقدار میداند. در این جاست که حتی کار بیرون از خانهی زنان طبقات پایین نیز به حساب نمیآید. در چنین شرایطی تردید در درستی نظم موجود در حکم سر باز زدن از حکم طبیعت است.
سوال: زنان ایران در سالی كه گذشت چه وضعیتی داشتند و آیا در جنبش زنان پیشرویهایی وجود داشته است؟ اگر داشته است، ابتكار عمل های آنان چهگونه بوده است؟
جواب: این قضیه را میتوان از دو بعد سیاسی و اقتصادی بررسی كرد. در بعد سیاسی كسانی كه در هفت هشت سال گذشته در شكل دادن به خواستها حقوقی زنان پاپیش گذاشته بودند با فشار حاكمیت مواجه شدند، به این معنا که یا حكم زندان گرفتند یا بازداشت و تهدید شدند. با توجه به این مسائل میشود گفت كه ما سال خیلی پرباری در این عرصه نداشتیم و گروههای زنان نتوانستند در تودهگیر شدن مبارزات حقوقی زنان گام موثری بردارند. در بعد اقتصادی هم دم به دم بر فشارهای ناشی از وضعیت نابسامان اقتصادی بر دوش زنان کمدرآمد افزوده شد. به یاد داشته باشیم که زنان به هنگام تهیه موادغذایی و پختوپز از نخستین کسانی هستند که متوجه بالا رفتن روزافزون قیمت کالاهای عمومی میشوند
در بهترین حالت، زنان طبقات بالا (بالا دستیها) کوشیدند در تشكلها و صفبندیهای خود با اقداماتی مانند حضور در مجلس صدای اعتراض خود را نسبت به تصویب برخی قوانین به گوش برسانند. هر چند، سپس به مدد "رسانهئی کردن" خبر فعالیتهای خود، دنكیشوتوار در موفقیت این اقدام گزافهگویی کردند. منظورم این است که اقداماتی مانند حضور زنان نخبه در مجلس به نوبهی خود نشانی از پویایی و اعتراض به وضع موجود به شمار میآید ولی در عین حال حاکی از تسلط دیدگاهی است که اساسا معتقد است که صرفا قشرهای بالای جامعه اند که میتوانند به اتکای جایگاه ویژهی خود دست به حرکتهای تاثیرگذار بزنند (و از آن با اصطلاح "لابیگری" یاد میکنند). از این دیدگاه کشاندن تودهوار مردمِ معترض به مکانهای عمومی یا خیابانها برای دادخواهی زمینهی کنترل و نظارت را دست آنها میرباید و عاقبت کار معلوم نیست چه میشود. برای آنها نقش مردم معمولی در همان شعار "چانهزنی از بالا، فشار از پایین" خلاصه میشود. طبعا این "فشار از پایين" که کنترل شده و محدود است به کلی با کوشش در سازمانیابی تشکلهای زنان از پایین متفاوت است. اگر چنین فعالیتهای اصالت میداشت و به بسیج تودهی زنان منجر میشد شاید گروههای زنان دیگری نیز در آن شركت میكردند ولی در واقع چنین تحرکاتی اثری نامحسوس بر زندگی اجتماعی میگذارد و زنان در انبوهترین شکل خود چندان از آن سر در نمیآورند.
اگر قرار باشد كه سال گذشته شرکت زنان را در حرکتهای اعتراضی دنبال کنیم، اعتراض معلمان شماری از زنان را به خود جذب کرد. با آن که در گردهمایی معلمان لزوما بحثی دربارهی مسائل زنان به طور خاص صورت نمیگرفت ولی مشارکت در اقدامات صنفی/اتحادیهئی زمینهی مساعدی برای رشد آگاهیهای دیگر نیز فراهم میآورد.
سوال: در همین سال گذشته با توجه به تمام فشارها و سركوبهایی كه علیه زنان اعمال شد علاوه بر حركتهای متشكل و نظام یافته همانند «كمپین» یا «میدان زنان» ما شاهد تحركات و تعرضاتی از جانب زنان در سطح جامعه بودیم كه هیچ تشكل و گروه فعال سیاسی در آنها حضور نداشت و به نوعی یك خود آگاهی در زمینه مسائل زنان در این مقطع زمانی اتفاق افتاد به طور مثال مسئله سهمیه بندی جنسیتی و اعمال آن در سال گذشته بود با وجود این هفتاد درصد پذیرفته شدگان دانشگاه را زنان تشكیل میدادند.
جواب: این مواردی كه شما نام بردید در غیاب جریانها و تشكلهای دایمی است، چریانهایی كه بتواند سطح درخواستها و اعتراضها را ارتقاء دهند. اینها تنها حوادثی هستند كه برگی از تقویم یا تاریخ را تشكیل میدهند. شماری از این اتفاقات در تاریخ 30 سال اخیر ایران نیز رخ داده است كه بیشتر واکنشی نسبت به فشارهای وارده اند تا آن که در ادامهی تحقق هدفی استراتژیک باشند. ببینیم کنش و واکنش در این موضوع خاص از چه قرار است و از افزایش درصد قبولی دختران در دانشگاهها چه نتیجهیی میتوان گرفت. این موضوع را به چند شکل میتوان تحلیل كرد: خود حاكمیت به مسئلهی آموزش زنان خیلی اهمیت میدهد با وجود این كه در درون خودش تضادی مبنی بر فرودست نگه داشتن زنان وجود دارد. از یاد نبریم که دولتهایی که به دنبال انقلابها بر سر کار میآیند قطعا میخواهند به شیوهی خود برخی هدفهای انقلاب را پاسخ دهند. به عنوان مثال در اين جا نيز برای برقراری توازن در سطح آموزش نهادهایی مانند نهضت سوادآموزی تشکيل شد. البته، از درون جامعه نیز فشاری مداوم در راستای بهرهمندی از آموزش عالی برای دختران و زنان وجود دارد. اما به نظر من برای داشتن درک درستی از وضعیت دختران و زنان جوان، خوب است ببینیم این آمار بالای ورودیها و فارغ التحصیلان دختر چه تغییری در موقعیت اقتصادی زنان ایجاد کرده است. آیا اشتغال زنان در شغلهای گوناگون نیز به همین نسبت اضافه شده است؟ حتی اگر آمار زنان در بازار كار هم بالاتر رفته باشد، میتوانیم ببینیم كه این آموزش تاثیر زیادی در ایجاد الگوی دیگری از زندگی، جدا از فرهنگی كه زن را در چارچوب خانواده تعریف میكند، نمیگذارد همچنان که در تصمیم گیری مستقل زنان برای زندگیشان نيز تاثير قاطعی نگذاشته است. در نبودِ چنین ارتباطی میان آموزش، اشتغال و حق تصمیمگیری برای خود، من این مسائل را كمی دلخوشكنك میبینم و نمیتوانم آن را دربست، و بدون اما و اگر، شاخص پیشرفت تلقی كنم. فكر میكنم این موضوع، یعنی رشد حضور دختران در آموزش عالی، دلایل دیگری دارد و علت استقبال دختران و خانوادهها را از تحصیل در دانشگاهها در جای دیگری باید جست.
به نظرم این برداشت درست است که از اوایل دهه 70 شمسی با پایان اقتصاد جنگی یك گرایش قوی برای به اصطلاح لیبرالیزه کردن اقتصاد در اینجا رشد کرد. نمیخواهم به تاثیر این خطمشی در حوزهی اقتصاد بپردازم، بلکه میخواهم اشاره کنم که در پیش گرفتن این سیاست چه تضادهایی را در جامعه دامن زد و در امور مربوط به زنان این تضاد چه پیچیدگیهایی با خود به همراه آورد. به نظرم تشریح این تضاد و بررسی تاثیرات آن در مسائل زنان مهم است. این تضاد در حوزهی آموزش به این شكل عمل میكند كه اجازه تحصیل به دختران تا مقاطع بالا داده میشود و در عین حال جلوی استخدامها گرفته میشود و به نوعی فرصت شغلی مناسبی برای آنها ایجاد نمیشود و یا اگر هم بشود در مشاغل پست و یا در جاهایی است كه امكان پیشرفت شغلی در آن وجود ندارد. البته، این حکم در مورد نورچشمیها با تخصصهای بالاتر صدق نمیکند که جذب مشاغلی میشوند که عمدتا بر اثر سیاستهای جداسازی جنسیتی پدید آمده است. در واقع، این جا و آن جا از توسعهی اچتماعی، به ویژه برای زنان، سخن میرود ولی موانع ایدئولوژیک برای به کارگیری توان و ظرفیت زنان برای "توسعهی اقتصادی"، به شیوهی کشورهایی مانند مالزی و فیلیپین، همچنان سد راه اند. ما در دهههای گذشته در عرصهی فعالیت اجتماعی زنان شاهد برخورد آرای نمایندگان این طرز فکرها بودیم.
از سوی دیگر، در سطحی كلانتر، همین برخورداری از آموزش سطح توقع زنان و دختران را بالا برده است و به نوعی درخواست زنان برای برابری در سطوح مختلف اجتماعی را دامن زده است. اما مدام از طریق رسانهها و ابزارهای دیگر، فرهنگی القاء میشود و آموزههایی تبلیغ میگردد که سعی در فرودست نگه داشتن زنان دارد
سوال: من می خواهم كمی در باب تاثیر این تحولات و تاثیر چنین تضادی در موقعیت زنان صحبت كنیم. یك وجه این تحولات این هست كه در انتظارات تاثیر دارد و آن تضادی را كه شما از آن بحث كردید پدید میآورد و این تضاد زمینهيی را فراهم میكند برای حركت بعدی. در واقع وقتی مطالبه عامی شكل میگیرد و نیروی حول آن پدید میآید یكی آن بعد فرهنگی مسئله است یعنی اینها تغییرات فرهنگی مسئله درشان به وجود میآید از قبیل تغییر در نوع پوشش و همراه با این مسئله ما شاهد تحولاتی هستیم كه در ادبیات زنان ما گسترش پیدا میكند در واقع در حوزه نظریهپردازی در این سالها یكی از رشتههایی كه آمار دختران دانشجو در آن افزایش یافته رشتههای علوم اجتماعی بوده است، كه تاثیرات آن را در مكتوبات نظری عرصه زنان میتوان دید.
جواب:نه، ما چندان چیزی در این زمینه نداریم. من با این مخالفام که در عرصه پژوهشهای دانشگاهی یا پژوهشهای مستقل اجتماعی ما به نتایج چشمگیری رسیدهایم و توانستهایم آثار کیفی خلق کنیم. چه طور میشود چنین چیزی گفت وقتی که فهرست موضوعهای پژوهشیِ و پایاننامههای مجاز را در رشته مطالعات زنان در جعبهی اعلانات نصب میکنند، به جای آن که دست دانشجو، پژوهشگر و مدرس در انتخاب موضوع باز باشد. ما در بخش دانشگاهی و خصوصا در بخشی كه مستقیما با تولید فكر و اندیشه درگیر است با فشارها و محدودیت های بسیاری مواجه هستیم و این معضل خود را در ادبیات زنان نیز نشان میدهد. باز هم تاكید میكنم پديد آمدن چنین تحولات و مصداقهایی كه شما میگویید عموما ریشه در مسائل دیگری دارد، نه آن که جلوهی حرکتهای آگاهانه در پی ایجاد دانش و آگاهیهای زنانه یا همان زنپژوهی باشد. این مصداقها و حركتهایی که گفتید هنوز بیشتر موردی و فردی است و لزوما به یك حركت پایدار، ثمربخش و مداوم حول مطالبات زنان نینجامیده است.
سوال: ببینید در تحقیقاتی اخیرا از سوی جامعه شناسان مطرح شده من الان به یك نمونه اشاره میكنم در كتاب جامعه شناسی جوانان كه تالیف آقای ذكایی است نمونه هایی مطرح میكنند درابطه با ازدواج كه جوانان ازدواج را همچون تجربهيی میبینند كه میتوان به آن وارد شد و لزوما مداوم و ابدی هم نیست به این تحولات در عرصه اگاهی اشاره میكنند یعنی در واقع پس این خود آگاهی منجر به تغییر در روند زندگی و كسب تجربه از سوی آنان بوده است. نظرتان در این مورد چیست؟
جواب: افزایش آماری از اين قبيل و تشخيص وجود گرایشهای معين در ميان جوانان درست، اما معتقد نیستم که خودآگاهی، آن هم در سطح شخصی، به تغییر در روند اجتماعی میانجامد. به نظرم به این ترتیب، اهمیت و ضرورت فعالیت اجتماعی، گروهی و سازمانمند برای ایجاد دگرگونی نادیده گرفته میشود. میان واکنشهای فردی و واکنشهای خود به خودی با امر اجتماعیِ سازمانیافته رابطهی ظریفی برقرار است. اینها یکی نیستند.
در هر صورت، تضادهایی که گفتیم در قالب مناسبات جنسیتی بارزترین جلوه های خود را دارد و اگر این تحولات را با ده سال پیش مقایسه كنیم تغییرات چشمگیر و اساسی در مناسبات اجتماعی زنان میبینیم و خوشحالتر میشویم که میبینیم امروز نسل ديگری هست كه به خود و مناسباتاش جور دیگری نگاه میكند و خود را آماده پذيرش تغییراتی میبيند كه ما در ده سال گذشته حتی به آن فكر هم نمیتوانستيم بکنيم. بنابراین، در مجموع، اگر تغییرات را در یك روند طولانی ارزیابی کنیم و تلاشهای نظاممند را نیز به حساب آوریم، بله، من جهت آن را امیدوارکننده ارزیابی میکنم.
سوال: ارزیابی شما از جنبش زنان ایران در دو وجه یكی جریانات «كمپین»، «میدان زنان»، «شورای زنان» و... و وجه دیگر ارزیابی شما از تحركاتی كه در درون جامعه وجود دارد و یا تحركاتی كه در حوزه زنان كارگر شاهد آن بودیم چیست ؟
جواب: من فكر میكنم تحركات درون جامعه بر میگردد به همان بحث قبلی ما، یعنی ابتدا بپرسیم جریانهایی که نام بردید مدافع حق و حقوق کدام قشر از زنان هستند و از چه راههایی میخواهند به هدفهای خود برسند. ابتكار عملی نظیر «كمپین یک ملیون امضا» از این جهت درخور بررسی و ارزیابی است كه گذشته از هر چیز، محملی شد برای به چالش كشیدن گروه های دیگر و همچنین این كه تحركی بود که میخواست تودهگیر شود و توانست از این بابت گروهی از فعالترین زنان را پیرامون خود گرد آورد. البته میشد حدس زد که با ازدیاد فشار بر گروههای زنان معترض از یک سو، خللی در اتحاد و ائتلافهای پیشین به وجود آید و از سوی دیگر امکان بالفوهی ایجاد ائتلافها و اتحادهای جدید فراهم شود. اما گرایش اصلی به کدام سو میرود؟ در فقدان بستری مناسب برای بحث و گفتوگوهای آزادانه، آن چه مشاهده میشود جای چندان امیدواری باقی نمیگذارد. محدودیتهای کنونی برای تبلیغ آرا و عقاید، امکان پیوند یافتن با شمار بیشتری از زنان را هر چه دشوارتر میسازد. وانگهی بازتاب محدود همین بحث و جدلهای جاری هم بر سختی کار میافزاید و زمینهی ایجاد تفاهم را محدودتر میکند. منظورم، این است که با اکتفا به تبادل نظرهای اینترنتی، گروه انبوهی از مخاطبان زن اساسا بر کنار میمانند. بنابراین آن چه شما "تحرکات" مینامید محدود به قشر کوچکی از زنان میشود که میتوانند ديدگاهها و اعتراضهای خود را به شیوههایی خاص با فنّاوری پیشرفته منعکس کنند. در این میان زنان کارگر، زنان شاغلِ کمدرآمد، ناماهر و کمتر تحصیلکرده نمیتوانند نقشی فعال در مباحث زنان بازی کنند. و این در حالی است که میبینیم تحرکات رادیکال و نظاممند تا بیایند شکل بگیرند در نطفه خفه میشوند.
در روند تحولات آتی جریانهایی ادامه خواهند یافت که به صورت جرقه و مقطعی ظهور نکرده باشند بلکه دارای اصالت لازم برای تداوم فعالیت برای دگرگونی عمیق و گسترده به سود زنان باشند. در این میان نکتهی مهم آن است که گروههای زنان بتوانند با حفظ استقلال خود به فعالیت مشترک بپردازند. البته باید به یاد داشته باشیم که این اتحاد عمل نیز مانند همهی اتحاد عملهایی که در شرایط غیر دموکراتیک به وجود میآید شکننده است، به این معنا که وقتی به نتیجه برسد روحیه بخش است و وقتی شكست بخورد یا دچار مشکلات شود همه میخواهند تقصیرها را گردن هم بیندازند و تلافی كنند، چنان که پس از سالگرد 22 خرداد و سرکوب آن چنین شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر