۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

رزا لوگزامبورگ: انقلابی، فمینیست

امسال [1998]هم‌زمان با صد و پنجاهمین سالروز مانیفست کمونیست کارل مارکس، صدمین سالروز ورود رزا لوگزامبورگ جوان به خاک آلمان در مه 1898 نیز هست، که در آن چالش او با یک از رهبران ثابت بین‌الملل دوم، کارل برنستاین، به پاسخ انقلابی کلاسیکی به نظریه و کنش تجدیدنظرطلبی انجامید. به عنوان بخشی از بزرگداشت ماه می به عنوان یک روز انقلابی مبارزه، نامه‌ای از رایا دونایفسکایا را در 9 اوت 1978 به طرفداران آزادی زنی که هم‌قطار خود می‌دانست منتشر می‌کنیم، که در آن او مطالعه‌ی آن‌چه را رزا لوگزامبورگ؛ رهاسازی زنان و فلسفه‌ی انقلابی مارکس نامید به عهده می‌‌گیرد. این نامه را در رایا دونایفسکایا (میکروفیلم شماره‌ی 6466-6432)همراه با دیگر نامه‌های نوشته شده از 1978 تا 1981 و در زمان نگارش کتاب می‌توان یافت. هم‌چنین در صفحات 227-230 از کتاب رهاسازی زنان و دیالکتیک انقلاب موجود است.
9 اوت 1978
"انقلاب باشکوه است و هرآن‌چه جز آن بیهوده." – رزا لوگزامبورگ

خواهران عزیز:
از آن‌جا که دیالکتیک هرگز از آشکار کردن رویه‌هایی که هرگز در آغاز نوشتن نمی‌توان به آن‌ها فکر کرد درنمی‌ماند، در نگارش درباره‌ی رزا لوگزامبورگ تردید داشتم چون نوشتن آن به عنوان کتاب هنوز آغاز نشده است. اما از آن‌جا که ضرورت انگاره‌ی محض یک فلسفه‌ی انقلاب –از آنِ مارکس- ناگزیر از مواجهه با آن است، هرچقدر هم که بابت بیان خود از این موضوع بدون سر و کله زدن کافی در ذهنم ناراضی باشم، برای اعلام آن شجاعت به خرج می‌دهم.
نقل قول بالا را در نظر بگیرید. بی‌شک برخی از زنان نظریه‌پرداز امروزی که از کلنجار رفتن با نظریات رزا به دلیل این که او در مورد آزادسازی زنان چیزی ننوشت خودداری می‌کنند، از این نقل قول درخشان برای "اثبات" این استفاده می‌کنند که او بی‌همتایی زنان را با در مقابل هم قرار دادن انقلاب و زنان فرومی‌کاهد! حقیقت این است که هیچ دلیل محکم‌تری از این وجود ندارد که ثابت کند برداشت او از انقلاب به عنوان راه و تنها راه ریشه‌کنی جامعه‌ی استثمارگر، نژادپرست و جنس‌گرا تا چه حد مطلق است.
همین اواخر من نامه‌ای از رزا به هانس دایفنباخ از زندان یافتم که در آن بیش از هر چیز به مروری بر یک اجرا از نمایشنامه‌ی آنچنان که تو دوست داری از شکسپیر می‌پردازد. او چنان شیفته‌ی نظر فردی به نام دکتر مورگانستر بود که آن را مفصلا نقل کرده بود: "به هیچ وجه این تنها موردی نیست که شکسپیر چنین زن جوان جسوری را تصویر می‌کند: در کارهای او با موارد متعددی از این قبیل روبرو می‌شویم. نمی‌دانیم که آیا او هرگز با زنی چون رزالین، بئاتریس یا پورشیا ملاقات کرده بود، آیا الگوهایی برای کار داشت، و یا آیا به میل خود این تصاویر را ساخته بود. اما یک چیز را مسلما می‌دانیم. با این شخصیت‌ها، او باور خود نسبت به زنان را بیان می‌کند. اعتقاد راسخ او این است که زنان به خاطر طبیعت ویژه‌شان می‌توانند چنین باشکوه باشند. دست‌کم یک بار در عمرش او زنان را چنان که اندکی از شاعران ستایش کرده‌اند ستود. او در زنان نیرویی کارا از طبیعت می‌دید که فرهنگ هرگز نمی‌تواند به آن آسیب برساند..." سپس رزا می‌گوید: "آیا این تحلیل ظریفی نیست؟ اگر می‌دانستید که دکتر مورگان در خلوت چه ماهی ملال‌آور، چروکیده و خنده‌داری است! اما کاوش روان‌شناسانه‌ی او چیزی است که من برای خالق آینده‌ی مقاله‌های آلمانی آرزو داشتم."
اگرچه این به نظریه‌های انقلاب بی‌ارتباط است و ارتباط اندکی با "نقش" زنان دارد -و نیز مساله‌ی حق رای زنان که رزا برای آن می‌جنگید و از آن می‌نوشت ، و اگرچه شما از زنان نظریه‌پردازی که او را نادیده می‌گیرند چندان دور نیستید- می‌خواهم توجه شما را به آن جلب کنم. این‌گونه نیست چرا که این یکی از چیزهای نادری است که در آن او درباره ی زنانی صحبت می‌کند که زنان طبقه‌ی کارگر و زنان سوسیالیستی نیستند که با آن‌ها کار می‌کرد. بلکه درباره‌ی زنانی است که شخصیت‌های ادبی نمایشنامه‌نویس نابغه‌ای‌اند که قطعا "انقلابی پرولتاریایی" نبود، هم‌چنین منتقدی که از او نقل قول می‌کند و او را "ملال‌آور" می‌خواند. پس چرا او به آن توجه می‌کند، و چرا من دست رویش گذاشته‌ام؟ این با چندبعدی بودن رزا لوگزامبورگ به عنوان هم انقلابی و هم موجود انسانی مرتبط است، که او در نامه به یک سوسیالیست جوان از زندان می‌گوید "خالق آینده‌ی مقاله‌ی آلمانی" دارای "بصیرت عمیق روانشناختی" از زنان به عنوان "باشکوه" است!
به عبارتی این که او از انقلابی می‌نویسد که "باشکوه است و هر چه جز آن بیهوده"، به معنای فروکاهیدن زنان نیست. بلکه تمامیتی است که برای "آینده" آرزو دارد. نکته‌ی مهم، به ویژه برای ما و امروز، موقعیت متضاد انقلاب و زن نیست. کاملا برعکس، نکته‌ی واقعی –که من به خاطر آن عنوان کتاب پیش رو در مورد رزا لوگزامبورگ و رابطه‌اش با نظریات مارکس را از نظریه‌ی انقلاب مارکس به فلسفه‌ی انقلاب مارکس تغییر داده‌ام- این است که مادامی که تنها از نظریه سخن بگوییم، تنها از وظیفه‌ی فوری انقلاب یعنی براندازی سرمایه‌داری سخن گفته‌ایم. اما وقتی از فلسفه‌ی انقلاب حرف می‌زنیم منظورمان نه تنها براندازی سرمایه‌داری، بلکه ایجاد یک جامعه‌ی نو است. تنها وقتی این را در سر داشته باشیم انقلاب حقیقتاً جامع می‌شود.
همزمان، فراگیرترین موضوع در کتاب پیش رو این است که صرف "پذیرفتن" فلسفه‌ی انقلاب مارکس بدین معناست که امکان درنظر گرفتن یک انقلاب بسیار خاص را، [انقلاب روسیه‌ی] 1905، داریم که در آن هر سه انقلابی بزرگ –لوگزامبورگ، لنین، تروتسکی- فعالیت داشتند. هرکدام روی آن‌چه مهم‌ترین دستاورد انقلاب می‌دانست دست گذاشت و سپس به منظور آمادگی برای انقلاب آتی تکیه کرد. این اتکاست که می‌خواهیم در عصر خود از هم بپاشیم.
بی‌شک رزا چنان شیفته‌ی پرولتاریا به عنوان انقلابی بود که به نظر می‌رسد زنان را در برداشت خود از انقلابی می‌گنجاند. اما به همان اندازه شکی نیست که او دوشادوش کلارا زتکین در همه‌ی جنبه‌های جنبش زنان از حق رای تا ضداستعمار فعالیت کرد. و در واقع، اکثریت افراد در مراکز صنعتی شاخص مانند هامبورگ هواخواه نظریات و فعالیت‌های او در جنبش ضدجنگ بودند. بی‌تردید بعدهاست که نامه‌های او به زنان دیگر، مجددا از زندان، چنان ماهیت ژرفی دارند که همه‌ی فلسفه‌ی او را آشکار می‌کنند. نامه‌اش را به ماتیلده وورم در نظر بگیرید، که من اغلب از آن نقل قول کرده‌آم:
"سوگند می‌خورم، بگذار یکبار از زندان بیرون بیایم تا آن قورباغه‌های آوازخوان شرکت تو را با همه‌ی شیپورها و سگ‌های شکاری و تازیانه شکار کنم و از هم بپاشم –ولی بعد می‌خواهم مثل پنتسیلیا بگویم‌ به خدا تو [همه‌ی شما- ر. د] دیگر آشیل نیستی. تبریک سال نوام کافی بود؟ آن‌گاه می‌بینی که یک موجود انسانی باقی می‌مانی... انسان بودن یعنی امید زندگی را بستن" به دست سرنوشت "اگر لازم باشد..."
این همه‌ی موضوع است.
مقالات 1844 مارکس برای رزا لوگزامبورگ ناشناس بودند. اما در این حقیقت، حقیقت ژرف، تردیدی نیست که همه‌ی اقلیم جدید مارکس در تفکر که با انقلاب آغاز شده‌ بود –چه انقلاب جامع و عمیقی است که با رابطه‌ی مرد/زن به عنوان اساسی‌ترین چیزی که نیازمند سازمان‌دهی جامع است آغاز شود- مورد نظر رزا نیز بود. تاکید مارکس بر این که روابط در همه‌ی جوامع طبقاتی نیازمند براندازی است (در واقع، آماده‌ام بگویم که در همه‌ی جوامع قبلی)، ثابت می‌کند برداشت مارکس از فروپاشاندن جامعه‌ی بر پایه‌هایش تا چه میزان جامع است. فلسفه‌ی انقلاب او در روابط چنان تازه بود که حتی در کمونیسم اولیه، که پس از کشف در زندگی اشتراکی ایروکویی‌ها در جامعه‌ی باستان هنری لوئیس مورگان بسیار تحسین‌شان می‌کرد، برده‌سازی زنان را تشخیص داده بود. او مسلما تحت تاثیر زندگی اشتراکی و نقش زیاد زنان در آن نسبت به سرمایه‌داری قرار گرفته بود. با این وجود، برای خلق یک مرد/زن جدید به بیش از "نوسازی" نیاز بود. مارکس آن کسی بود که انگلس در سال بعد از مرگ او از یادداشت‌های فراوانش برای نگارش منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت استفاده کرد. اما آن‌جا که انگلس تنها به تجلیل کمونیسم اولیه پرداخت گویی که تنها به یک "به‌روزرسانی" نیاز داشت، مارکس، نابغه‌ای که در بسط فلسفه‌ی انقلابش قلمرو کاملا جدیدی در تفکر کشف کرد، متوجه ساختار خانواده‌ای شد که هیچ از عناصر "برده‌داری" و "نظام رعیتی" کم نداشت.
(اینجا جای تعیین تفاوت‌های میان مارکس و انگلس و دلیل این نیست که چرا یکی -مارکس- نابغه‌ای است که قلمروی کاملا جدیدی از تفکر را کشف کرد، در حالی که دیگری -انگلس- با همه‌ی استعداد و یار نزدیک مارکس بودن این‌گونه‌ نبود. اما در این‌جا، چون هم‌چنان بر روابط مرد/زن استوار است، زنان اگر روی آن به صورت چند بعدی و دیالکتیکی کار کنند می‌توانند به چیزی کاملا نو دست یابند.)
تمام زندگی رزا به عنوان یک انقلابی، یک نظریه‌پرداز و یک زن چندبعدی چنان گرفتار خودبخودی بودن انقلاب بود که، برخلاف نظریه‌پردازان "تحصیلکرده" و حتی انقلابی که گمان می کردند انقلاب را باید به توده‌ها "آموخت"، بر این حقیقت مهم تاکید می‌کرد که به بیان خودش "با انقلاب نمی توان مثل مدیران مدرسه برخورد کرد." نه در "شکوه" انقلاب و نه در شکوه خودبه‌خودی بودن بحثی از "رد کردن" نیاز به نظریه نبود. شاید فروکاستن از "فلسفه" به دلیل "انتزاعی" بودنش اتفاق افتاد، اما هرگز از ارزش نظریه برای انقلاب کم نشد.
اکنون برای ما مهم است که بدانیم چه تکانه‌هایی را در آخرین تحولات جنبش امروزین آزادسازی زنان می‌توان "کسب کرد"، زنانی که ترغیب شده‌اند به یاری کردن ما در نوشتن، در فعالیت‌ها، و همزمان و در زمان، رشد دادن هرآنچه فوری است (خواه ERA و خواه یک اعتصاب و هر مورد دیگری)، و در همان زمان عمیقا کاویدن تجربیات خودشان و نظریه‌های ما تا زمینه‌ی مشترکی برای پرورش خود جهانی و فردی بیابند.
مطمئنا در زندگی هر کس زمانی هست که دلش می‌خواهد به چیزی در آینده دست یابد. شکی ندارم که در عصر تاریخی کنونی زنان خواستار رسیدن به ریشه‌کن شدن این جامعه‌ی جنس‌گرا، نژادپرست و استثمارگر هستند. پس بیایید آغاز کنیم.
دوستدار شما
رایا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر