مطابی که از پی می آید گزارشی است از وضعیت کارگاه های قالیبافی و کارگران آن به ویژه زنان و دختران قالیباف که از سایت جافک(جمعی از فعالین کارگری) در آستانه روز کارگر برگزیده شده است.
در كارگاه قالیبافى تنها صداى خستهى زنهایى بهگوش میرسد كه رنگها را آواز كه نه، ناله میكنند:،دوتا قهوهای، یكى زرد به زیر، دو تا نارنجی،..
حکایت رنجها
فاطمه دختر خردسال قالیباف در روستای تارخه (از توابع اسفراین):
من و خواهر كوچكترم زهرا را به صاحبكار فروختند. سی ماه تمام بیگاری كشیدیم، كتك خوردیم و شكنجه شدیم. دائما دست و پا و بدنمان كبود بود. شبها باید خامه ها(كلافهای نخ خالی) را باز می كردیم. اگر هنگام كار خوابمان می برد، زن كارفرما دست و پایمان را داغ می كرد تا خوابمان نبرد. از صبح زود تا شب كار می كردیم و غذایمان فقط نان و شیره انگور بود كه در ساعت ده صبح می خوردیم. "روح الامین" پسر كارفرما دست و پای راست زهرا را با چوب شكست. او را به دكتر نرساندند و دست و پایش همانطور كج جوش خورد.
یك دختر قالیباف روستائی:
پنجساله بودم كه مادرم مرا بر روی الواری كه پای دار قالی چار میخ شده بود، نشاند. روزهای اول فكر می كردم یك نوع بازی است. اما خیلی زود فهمیدم بدون كار من چرخ زندگی خانواده ام نمی چرخد. اوایل، پدر یا مادرم مرا بالای داربست می گذاشتند چون قدم نمی رسید كه خودم از آن بالا بروم. روزهای اول مادرم مرا می بست كه از دار نیفتم یا بهتر بگویم بفكرم نزند كه از زیر كار دربروم. حتی نانم را همانجا می داد كه بخورم. بارها از خستگی همانجا خوابم می برد. چون باید از كله سحر تا غروب كار می كردم. چند ماهه فوت و فن كار را از مادرم یاد گرفتم. چند بار سعی كردم از اینكار پر مشقت شانه خالی كنم اما چنان از دست پدرم كتك خوردم كه تا مدتها جرئت فكر كردن در مورد آنرا نداشتم. اوائل نسبت به پدر و مادرم احساس نفرت می كردم اما خیلی زود فهمیدم كه سرنوشت آنها نیز همین بوده. مادرم از بچگی قالی بافی میكرده و تازه حالا هم هر وقت كه بیكار می شود همراه من كار می كند. مادرم می گوید یادش است كه مادر بزرگش هم توی اینكار بود. پدرم تكه زمین كوچكی دارد، صبح تا شب روی آن یا زمینهای دیگران جان می كند باز هم همیشه هشتش گرو نه است. به همین تاجری كه برایش فرش می بافم مدام مقروض است. انگشت هایم در اثر سالهای طولانی كار از شكل افتادند. پاهایم همیشه بی حس است و چشمهایم درد می كند. مادرم می گوید برو شكر خدا كن كه مثل دختر همسایه از دار قالی نیفتادی و پایت نشكسته و تا آخر عمر علیل نشدی. او تعریف می كند كه چگونه مادرش آنقدر قالی بافت تا كور شد. خودش كمر درد شدید گرفت. حالا هم به من می گویند برای عروسیم باید یك قالی ببافم. نمی دانم مردی كه باید به خانه اش بروم برای عروسی چه كاری باید انجام دهد؟ همین چند سال پیش یكی از خاله هایم بچه اش مرده بدنیا آمد، می گویند بخاطر نشستن زیاد زیر پای دار قالی، استخوانهای كمرش معیوب شده بود. تازه شانس آورد، چون همین پارسال یك زن جوان قالیباف در ده مان هنگام زا هم خودش مرد و هم بچه اش. نمی دانم سرنوشت من چه خواهد شد؟
یك پسر قالیباف روستائی:
پدرم بخاطر قرضی كه به نزولخوار داشت مجبور شد مرا به كارگاه قالیبافی او بفرستد. چهار سال است كه برایش كارمی كنم اما قرض پدرم سربسر نشد. تازه من شانس آوردم پدر و مادرم را می بینم. یكی دیگر از بچه ها پدر و مادرش از خانواده من فقیرتر بودند و مجبور شدند به منطقه دیگری مهاجرت كنند. بجای قرضی كه از صاحب كارگاه برای تامین مخارج سفرشان گرفته بودند، دوستم را پیش او گرو گذاشتند. خیلی وقت است كه پدر و مادرش را ندیده است. كمتر روزی است كه از دست استادكار كتك نخورم، سركوفت نشنوم و فحشم ندهد. كارم خیلی سخت و پر مشقت است. تمام انگشتهایم با كاردك پاره پاره شده و مجبورم هر شب توی روغن داغ فرو كنم. كارگاه مان نمور و تاریك است. چشمانم ضعیف شده و تمام استخوانهایم را نم گرفته است. تا حالا چند تا از بچه ها استخوانشان نرم شده و فلج شده اند. تا وقتی قالی از دار پائین بیاید انگار چندین بار مرا دار میزنند. دیگر طاقتم طاق شده است.
یك زن جوان قالیباف در كارگاه شهری:
چند سالیست كه از ده به شهر مهاجرت كرده ایم. هر بهار و تابستان همراه شوهرم به كوره پزخانه ها می روم. و هر پائیز و زمستان به كارگاه قالیبافی. كارگاه ما 10 نفر كارگر دارد. دوره كار آموزی هیچ پولی به ما نمی دادند. تازه مجبور بودیم بعنوان حق الزحمه برای صاحبكار یك قالی هم ببافیم. حالا هم از هیچگونه مزایا و حقوقی برخوردار نیستیم و روزی 12 ساعت و بعضی وقتها 14 ساعت كار می كنیم. دستمزدمان خیلی ناچیز است. بیشتر كارگران دچار تنگی نفس، ریه درد و سرفه های ناجور هستند. چند تا از كارگران سل گرفته اند. یا آنقدر از جایشان تكان نخورده اند كه خونشان خشكیده است. همه مان چشمهایمان كم سو شد. پشت درد و كمر درد همزاد ما شده است. صاحب كارگاه به ما می گوید تند تند گره بزنید تا گره زندگی تان باز شود. در صورتیكه هر گره ای، گره زندگیمان را كورتر كرده است. بنام خدا و پیغمبر غارتمان می كنند. هر وقت كه به قالی های روی دار نگاهی می اندازیم، انگاری شمایل آخوندها و پاسداران جلوی چشم مان می آید. كارمان بسیار شاق است و كمتر كسی مدت زیادی در اینكار دوام می آورد. از بس كه پای دار قالی قوز كردیم و خم شدیم، خسته شدیم. می خواهیم سرمان را بلند نگاه داریم. دیگر این وضعیت برایمان غیر قابل تحمل است، بس است دیگر!
اینها تنها گوشه های كوچكی از شدت ستم و استثمار بر میلیونها توده ای است كه براستی در اعماق جامعه زندگی می كنند. سرنوشت اینان را بتی بنام قالی رقم می زند؛ بتی كه "دیگرانش" می پرستند. زخم ناشی از داغ قالیبافی بر پیكر جامعه ما چنان عمیق است كه حتی در گوشه هائی از هنر و ادبیات معاصر ایران (كه معمولا در آن كمتر به زندگی، كار و مبارزه طبقات تحتانی پرداخته می شود) به ثبت رسیده است.
در یکی از روزهایی که همه روزه کارگران قالیبافی ها آنجا در حال استثمار شدنند، یعنی به یکی از شهرستانها "اسفراین"میرویم، وارد کارگاهی در زیر زمین می شویم که کارگرهای آنجا پرزهای معلق درهوا را با هر دمی که فرو میبرند خبر از ساعات طولانی کار، پا درد،کمر درد، تنگی نفس، ریه درد و سرفه های ناجورمیدهد. چند تا از كارگران سل گرفته اند. یا آنقدر از جایشان تكان نخورده اند كه خونشان خشكیده است.
سعی می کنیم دور از چشم کارفرما از شرایط کارشان سئوال کنیم.
شما روزی چند ساعت پشت دار قالی می نشینی: روزى دوازده ساعت تا چهار ده ساعت
راضی هستی ؟
میگوید: خدا را شكر كارفرماى ما خیلى خوب است!.
چقدر حقوق می گیری؟
اگر روزى دوازده ساعت كار كنیم سه هزارتومان مزد میدهد.
كارفرمایش نزدیك به ما ایستاده و با دقت همه چیز را زیر نظر دارد. گاهى هم لازم میداند كه خودش هم وارد بحث شود: بستگى به كارشان دارد، بعضى روزها مزدشان سه هزار و پانصد تومان هم میشود. این كارگران زن حتى به مزد سه هزارتومان در ازاى دوازده ساعت كار هم چنان محتاجاند كه حضور كارفرما میترساندشان، مبادا كلامى خلاف میل او بگویند. عجیب است اما به طرز هولناكى واقعیت دارد. چارهاى براى ما نمیماند جز اینكه جایى دیگر به سراغشان برویم/
زنى كه توى كارگاه براى داشتن چنین كارفرمایى خدارا شكر میكرد، اینك در خانهاش كنار شوهرش نشسته است.
: دو سال پیش چندتا از خانمهاى قالیباف را جمع كردم و قرار شد خودمان كارگاه راه بیندازیم و كنار هم كار كنیم. برنامه داشتیم كه جفتبافى كنیم و بیشتر وقت بگذاریم كه كار بهتر بشود. توى شهرمان كسى براى ما دارقالى نمیزد، نخ نمیفروخت. همه وسایل را از واسطهها گرانترخریدیم. طلاهایمان را فروختیم و بعضى از خانمها كه طلا نداشتند وسایل خانهشان را فروختند یا قرض گرفتند و دارها را زدیم. سه ماه شبانه روز كار كردیم. روزى هجده ساعت حتى...
تقریبا كار تمام شده بود. یك روز صبح زود كه آمدیم كارگاه دیدیم انگار كه مغول ها حمله كرده باشند. شبانه با چاقو و قیچى افتاده بودند به جان فرشها و ریز ریز كرده بودند. هر تكه اندازه یك كف دست. میدانستیم كار چه كسى است. اما چه كار میكردیم؟ "به یاد لبخند زوركى كارفرمایشان میافتیم؛ وقتى گفت: این سرمایهاى كه من براى تولید و كارآفرینى گذاشتم، اگر توى بانك خوابانده بودم سود بیشترى نصیبم میشد.
پس چرا سراغ این كار آمدید؟
گفت: فقط به خاطر این است كه یك نانى سر سفره این زنهاى بینوا بگذارم."!!
از او می خواهیم اگر میشود برود و چند نفر از همکاران خود را صدا بزند تا با آنها هم صحبتی داشته باشم.
زن میرود سراغ همكارانش. خانههایشان نزدیك به هم است. دراین فاصله از شوهرش میپرسیم:
یعنى به هیچ طریقى نمیشود جلوى این دارودسته ایستاد؟
: اینها هم نباشند یك دارودسته دیگر.
فرش دست اینهاست و دست اینها هم توى دست هم است.
شاید بگوید براى یك همچنین سرمایهدارهایى چه اهمیتى دارد كه یك زن با پول خودش قالى ببافد؟ اما اینها میدانند كه اگر اولى از راه خودش برود باقى هم دنبالش میآیند. به خاطر همین همه راههاى قالىبافى شخصى را بستهاند. بالاخره یكجاى كار همیشه لنگ این دارودستههاست. از زمان برپاكردن دارقالى تا وقت بافتن و خرید نخ و آخر سر هم قیچى زدن و جلا دادن و حتى فروختن، اینها با هماند. در هر كدام از این مراحل اگر كار پیش اینها گیر كند، سرمایه نابود شده است.
.. كارگران زن وارد میشوند و دورتادور اتاق مینشینند. مردهایشان هم میآیند و گاهى از پشت شیشه نگاهمان میكنند. مرد صاحب خانه تعارف میكند و آنها دستى تكان میدهند و میروند.
میپرسیم:
چرا براى خودتان كار نمیكنید؟
سرمایه این كار حدود سیصد هزارتومان است و سودش هم بد نیست.
چرا نیروى كارتان را ارزان میفروشید؟
زنها به هم نگاه میكنند. یكى از آنها میگوید:
اگر بخواهیم براى خودمان كار كنیم نخ را گران حساب میكنند. هیچ وقت هم به اندازهاى كه لازم داریم نمیفروشند. مثلا چند كیلو میدهند و بعد میگویند بباف، نخها كه تمام شد بیا دوباره بخر. وقتى نخ تمام شد میگویند از این نخ تمام كردهایم چون مى دانند از جاى دیگرى نمیشود نخ تهیه كرد.
دیگری توضیح میدهد:
رنگ هر رنگرزى با رنگرزى دیگر فرق دارد. مثلا هیچوقت دوتا "لاكى" عین هم نیستند. یكى سیر تر است و یكى كم رنگتر. لاكیهاى یك قالى حتما باید از یك رنگرزى باشند وگرنه توى كار نشان میدهد و قالى را دورنگ میكند. قالى هم كه دورنگ شد به یك پنجم قیمت میخرند؛ اگر بخرند .
زن صاحبخانه رو به یكى از زنها میگوید: شما بگو!
: شوهرم "مقنى" بود. توى چاه ماند و مرد. تا وقتى بود نمیگذاشت قالى ببافم. بعد از مرگش براى خرج زندگى چند تكه طلا فروختم و دار قالى زدم. چندماه براى خودم كار میكردم و وقتى كار به نصفه رسید یكى از رنگهایم تمام شد. سراغ همان نخفروشى كه نخهایم را از او خریده بودم رفتم اما با اینكه نخها را توى مغازه دیدم، گفت: ندارم. چند وقت كارم را خواباندم و دائم میرفتم و میآمدم اما نخ نمیفروخت. آخر سر التماس كردم و گفتم من با این قالى نان دو تا بچه یتیم را میدهم. گفت من كه با شما دشمنى ندارم. اگر به شما نخ بفروشم من را از نان خوردن میاندازند. از روى ناچارى قالى نصفه را به صاحب یكى از شركتها فروختم كه به اندازه پول دار و نخها خرید.
زن دیگرى میگوید كارگاهى كه شما دیدید یك بخش كوچكى از كارهاى این شركتهاى قالیبافى است. اكثر كارگران توى خانه براى این شركتها كار میكنند. آنها توى خانههاى ما دار قالى میزنند و در ازاى هر پود "دویست و هفتاد" تومان مزد میدهند. كار كه تمام شد قالى را جمع میكنند و میبرند.
:ادامه میدهد، من و سه تا از دخترهایم توى خانه براى این شركت قالى میبافیم. یكى هفت ساله و یكى ده ساله و یكى هم یازده ساله. وقتى از مدرسه میآیند پشت دار قالى مینشینند تا وقت غروب. موقع برنامه كودك تلویزیون استراحت میكنند و بعد از آن دوباره كار میكنیم تا شب. نوبتى میروند و مشقهایشان را مینویسند و میآیند."
:دیگرى رو به جمع زنان میگوید فاطمه خانم یادتان هست؟ خودش میگوید: شوهرش معتاد بود. كار نمیكرد. خرج خانه را این زن با قالى بافى میداد. یكبار حال شوهرش خیلى خراب میشود و شروع میكند به داد و فریاد و كتك زدن زنش. زنهم فرار میكند خانه همسایه. چند ساعت بعد كه میآید میبیند شوهرش تارهاى قالى نیمه كاره را قیچى زده و قالى را از دار جدا كرده و برده بفروشد. با تعجب میپرسم: فروخت؟ زنها سرتكان میدهند. به قدر یك زیرانداز فروخته بود، ده هزارتومان.
زنصاحبخانه میگوید: صاحب قالى یك شركت بود. فاطمه خانم پانصد هزارتومان بدهكار شد. شش ماه مجانى براى شركت كار میكرد.
بیماریهاى شغلى زنان قالیباف:
در این گزارش سخنان زنان قالیباف را از دردهاى ناشى از كارشان منعكس نكردیم. در عوض به سراغ دكتر "م – خ " رفتیم كه تحقیقاتى درباره قالیبافان انجام داده است. او معتقد است: علیرغم بررسى هاى همه گیرشناسى متعددى كه بر روى بیمارى هاى گوناگون ( اعم از مسرى یا غیر قابل سرایت) در گروه هاى مختلف اجتماعى انجام شده؛ اما این گروه از كارگران یعنى دختران و زنان جوانى كه تحت شرایط بسیار نامناسب بهداشتى به كارى سنگین و طاقت فرسا همچون قالى بافى مشغول هستند در معرض ابتلا به ناهنجارى هاى عفونى و غیرعفونى متعددى قرار دارند، بیمارى هاى تهدیدكننده دختران قالى باف شاغل در كارگاهها را میتوان به دو گروه عمده تقسیم كرد. گروه اول "عفونت هاى قابل سرایت" هستند كه مربوط مى شود به كار در شرایط غیربهداشتى فاقد تهویه مناسب و محیط و فضاى كار آلوده كننده. گروه دوم "بیماریهاى متابولیك، روماتیسمى و استخوانى ـ مفصلى غیر ارثى" هستند كه بیشتر در ارتباط با نوع تغذیه و شیوه و چگونگى وضعیت كارى كارگران ( ساعات یكنواخت بى حركتی، تمركز بر روى كار و فشار بر مهره هاى كمری، پشتى و گردنی، و كار سنگین و مداوم با دست و انگشتان) حادث مى شود".
گروه اول یعنى "عفونت هاى قابل سرایت" دختران نوجوان در حول و حوش سنین بلوغ، در مناطقى از ایران كه آلودگى سل شایع است ( همانند فرزندان مادران مبتلا به سل ریوى خلط مثبت) گروه بسیار پرخطرى از لحاظ ابتلا به عفونت اولیه سل محسوب مى شوند. شرایط كارى این گروه از كارگران ــ دختران جوانى كه ساعات مستمر در محیطى بدون تهویه مناسب، و در تماس طولانى مدت و مداوم با یكدیگر مشغول به كار هستند ــ آنان را بشدت مستعد ابتلا به عفونت اولیه سل مى كند ( كه ممكن است علامت دار باشد و بصورت تب و تعریق و ضعف و سرفه هاى مزمن بروز كند؛ و یا به كلى فاقد علائم حاد باشد و آنان را سال ها بعد به اشكال مختلف سل ریوی، استخوانی، مغزی، مفصلی، شكمی، پریكارد، ادرارى تناسلی، و سایر انواع مبتلا كند و مشكلاتى همچون نازائی، تخریب استخوانى و حتى فلج اندام تحتانی، عفونت مغزى و در نهایت مرگ را بدنبال داشته باشد.)
اگر در محیطى بسته، فقط یك بیمار مبتلا به سل ریوى وجود داشته باشد، علاوه بر ضرورت استفاده از ماسك مناسب، شش بار تهویه فضاى اتاق به محیط بیرون الزامى است كه چنین شرایطى عملا در این محیط هاى كارى ممكن نیست. اگر امكان داشت كه گروه پرخطر ــ یعنى افرادى با سفتى پوستى بیش از ده میلیمتر بدنبال تزریق داخل جلدى تست سل، بدون علائم تنفسى و با عكس سینه طبیعى ــ شناسائى شوند، تجویز داروى پیشگیرانه مى توانست آنان را در مقابل عودهاى علامتدار و دیررس و بعضا كشنده انواع سل مقاومت نسبى ببخشد. شناسائى بیماران هم علاوه بر درمان خودشان مانع از سرایت عفونت به دیگران میباشد كه به بهبود این شرایط كمك میكرد.
سقف كوتاه كارگاه قالیبافى) زیرزمین!) عدم تهویه مناسب و كافى فضاى مورد تنفس حین كار، شیوع بالاى عفونت سل در كشور بخصوص در مناطق با سطح درآمد پائین و امكانات بهداشتى ناكافی، و همچنین تماس نزدیك و طولانى مدت كارگران با یكدیگر در محیط كار؛ همگى عواملى هستند كه احتمال این ابتلا را تقویت مى بخشند. حال آنكه پیشگیرى یا به حداقل رساندن كسب عفونت از طریق تأمین شرایط كارى مناسب، شناسائى بیماران و اقداماتى از این دست، این خطر را بشدت كاهش مى دهد. بخصوص كه اكثر بیمارانى كه در چنین محیط هائی، تبدار هستند و سرفه مى كنند؛ بدون بررسى لازم و كافى اولیه، در ابتدا به حساب پنومونى ( ذات الریه) معمول گذاشته میشوند تا بیمارى پیشرفت كند و تازه آنگاه ـ و احتمالا پس از آلوده كردن عده اى از كارگران دیگر ـ بیمار به مراكز تخصصى ارجاع مى شود. متأسفانه در چنین مواردى هم طبق دستورالعمل عجیب و غریب كشورى موارد تماس یافته با بیمار مسلول، تنها در صورتى كه كمتر از شش سال داشته باشند، نیاز به پیگیرى دارند و در سنین بالاتر فقط در صورت بروز علائم مشكوك به ابتلاى سل مورد ارزیابى قرار مى گیرند."
از دیگر بیمارى هاى عفونى قابل سرایت در چنین شرایط كارى نامناسبى ذات الریه هاى باكتریال، اسهال هاى عفونی، شپش سر، گال و بیمارى هاى انگلى دیگر را نام برد و برخى از كارگران قالیباف هم بدلیل نقایص ایمنى زمینه اى كه دارند ــ و ممكن است خود را تا سنین بلوغ نشان ندهند ــ ابتلا به قارچ ها یا میكروب هاى ناشایع و عفونت هاى مكرر نامعمول نیست. هرگونه بیمارى طول كشنده و مزمن ریوى در این گروه از كارگران نیاز به ارجاع فورى به یك پزشك متخصص در زمینه بیمارى هاى ریوى و یا عفونى دارد كه معمولا به دلیل فقر مالى بافندگان فرش و همچنین فقدان بیمهو حمایتهاى قانونى دیگر، این كارگران به پزشك متخصص مراجعه نمیكنند."
اما گروه دوم بیماریهاى شایع در میان زنان قالیباف یعنى "بیماریهاى سیستمیك یا موضعی، و غیر مسرى" اشاره كرد و گفت: تنها بیمارى هاى عفونى و قابل سرایت نیستند كه كارگرانى را كه در شرایط كارى بسیار نامناسب ( از لحاظ تأمین نور و تهویه هواى كافى) مشغول به كار هستند تهدید مى كند. برخى از بیماران، زمینه اى آلرژیك ــ از جمله آسم و یا پنومونى هاى آلرژیك غیر آسمى ــ دارند كه تحت این شرایط كارى و فقدان تهویه مناسب در معرض استنشاق مكرر (مواد آلرژن یا حساسیت زا، منجمله قارچ آسپرژیلوس) هستند كه مى تواند برایشان بیمارى هاى ریوى حاد با علائمى مثل تنگى نفس و خس خس سینه ایجاد كند. گاهى شدت حمله به حدى است كه میزان هواى ورودى براى تنفس مؤثر كافى نیست. حتى در برخى از بیماران مبتلا به آسم خفیف و بدون علامتى كه تا بحال بدون تشخیص مانده؛ بروز چنین شرایطى موجب تشدید بیمارى زمینه اى ایشان میشود.
از دیگر بیمارى هاى غیرعفونى شایع میان قالیبافان، مشكلات استخوانى ـ مفصلى است كه كار مداوم، بیحركتى طولانى در وضعیتى نشسته، و فشارى كه بر مهره هاى كمری، پشتى و یا گردنى وارد مى آید مى تواند منجر به ناهنجارى هاى استخوانى ـ مفصلى شود كه بیشتر در بزرگسالانى كه به كار قالیبافى اشتغال دارند انتظار میرود.
در پایان باید گفت : رسیدگى و انعكاس مسائل و مشكلات زنان قالیباف كه هیچ تكیهگاهى ندارند، امرى ضروری، حیاتى و یك "واجب عینى" است.
حکایت رنجها
فاطمه دختر خردسال قالیباف در روستای تارخه (از توابع اسفراین):
من و خواهر كوچكترم زهرا را به صاحبكار فروختند. سی ماه تمام بیگاری كشیدیم، كتك خوردیم و شكنجه شدیم. دائما دست و پا و بدنمان كبود بود. شبها باید خامه ها(كلافهای نخ خالی) را باز می كردیم. اگر هنگام كار خوابمان می برد، زن كارفرما دست و پایمان را داغ می كرد تا خوابمان نبرد. از صبح زود تا شب كار می كردیم و غذایمان فقط نان و شیره انگور بود كه در ساعت ده صبح می خوردیم. "روح الامین" پسر كارفرما دست و پای راست زهرا را با چوب شكست. او را به دكتر نرساندند و دست و پایش همانطور كج جوش خورد.
یك دختر قالیباف روستائی:
پنجساله بودم كه مادرم مرا بر روی الواری كه پای دار قالی چار میخ شده بود، نشاند. روزهای اول فكر می كردم یك نوع بازی است. اما خیلی زود فهمیدم بدون كار من چرخ زندگی خانواده ام نمی چرخد. اوایل، پدر یا مادرم مرا بالای داربست می گذاشتند چون قدم نمی رسید كه خودم از آن بالا بروم. روزهای اول مادرم مرا می بست كه از دار نیفتم یا بهتر بگویم بفكرم نزند كه از زیر كار دربروم. حتی نانم را همانجا می داد كه بخورم. بارها از خستگی همانجا خوابم می برد. چون باید از كله سحر تا غروب كار می كردم. چند ماهه فوت و فن كار را از مادرم یاد گرفتم. چند بار سعی كردم از اینكار پر مشقت شانه خالی كنم اما چنان از دست پدرم كتك خوردم كه تا مدتها جرئت فكر كردن در مورد آنرا نداشتم. اوائل نسبت به پدر و مادرم احساس نفرت می كردم اما خیلی زود فهمیدم كه سرنوشت آنها نیز همین بوده. مادرم از بچگی قالی بافی میكرده و تازه حالا هم هر وقت كه بیكار می شود همراه من كار می كند. مادرم می گوید یادش است كه مادر بزرگش هم توی اینكار بود. پدرم تكه زمین كوچكی دارد، صبح تا شب روی آن یا زمینهای دیگران جان می كند باز هم همیشه هشتش گرو نه است. به همین تاجری كه برایش فرش می بافم مدام مقروض است. انگشت هایم در اثر سالهای طولانی كار از شكل افتادند. پاهایم همیشه بی حس است و چشمهایم درد می كند. مادرم می گوید برو شكر خدا كن كه مثل دختر همسایه از دار قالی نیفتادی و پایت نشكسته و تا آخر عمر علیل نشدی. او تعریف می كند كه چگونه مادرش آنقدر قالی بافت تا كور شد. خودش كمر درد شدید گرفت. حالا هم به من می گویند برای عروسیم باید یك قالی ببافم. نمی دانم مردی كه باید به خانه اش بروم برای عروسی چه كاری باید انجام دهد؟ همین چند سال پیش یكی از خاله هایم بچه اش مرده بدنیا آمد، می گویند بخاطر نشستن زیاد زیر پای دار قالی، استخوانهای كمرش معیوب شده بود. تازه شانس آورد، چون همین پارسال یك زن جوان قالیباف در ده مان هنگام زا هم خودش مرد و هم بچه اش. نمی دانم سرنوشت من چه خواهد شد؟
یك پسر قالیباف روستائی:
پدرم بخاطر قرضی كه به نزولخوار داشت مجبور شد مرا به كارگاه قالیبافی او بفرستد. چهار سال است كه برایش كارمی كنم اما قرض پدرم سربسر نشد. تازه من شانس آوردم پدر و مادرم را می بینم. یكی دیگر از بچه ها پدر و مادرش از خانواده من فقیرتر بودند و مجبور شدند به منطقه دیگری مهاجرت كنند. بجای قرضی كه از صاحب كارگاه برای تامین مخارج سفرشان گرفته بودند، دوستم را پیش او گرو گذاشتند. خیلی وقت است كه پدر و مادرش را ندیده است. كمتر روزی است كه از دست استادكار كتك نخورم، سركوفت نشنوم و فحشم ندهد. كارم خیلی سخت و پر مشقت است. تمام انگشتهایم با كاردك پاره پاره شده و مجبورم هر شب توی روغن داغ فرو كنم. كارگاه مان نمور و تاریك است. چشمانم ضعیف شده و تمام استخوانهایم را نم گرفته است. تا حالا چند تا از بچه ها استخوانشان نرم شده و فلج شده اند. تا وقتی قالی از دار پائین بیاید انگار چندین بار مرا دار میزنند. دیگر طاقتم طاق شده است.
یك زن جوان قالیباف در كارگاه شهری:
چند سالیست كه از ده به شهر مهاجرت كرده ایم. هر بهار و تابستان همراه شوهرم به كوره پزخانه ها می روم. و هر پائیز و زمستان به كارگاه قالیبافی. كارگاه ما 10 نفر كارگر دارد. دوره كار آموزی هیچ پولی به ما نمی دادند. تازه مجبور بودیم بعنوان حق الزحمه برای صاحبكار یك قالی هم ببافیم. حالا هم از هیچگونه مزایا و حقوقی برخوردار نیستیم و روزی 12 ساعت و بعضی وقتها 14 ساعت كار می كنیم. دستمزدمان خیلی ناچیز است. بیشتر كارگران دچار تنگی نفس، ریه درد و سرفه های ناجور هستند. چند تا از كارگران سل گرفته اند. یا آنقدر از جایشان تكان نخورده اند كه خونشان خشكیده است. همه مان چشمهایمان كم سو شد. پشت درد و كمر درد همزاد ما شده است. صاحب كارگاه به ما می گوید تند تند گره بزنید تا گره زندگی تان باز شود. در صورتیكه هر گره ای، گره زندگیمان را كورتر كرده است. بنام خدا و پیغمبر غارتمان می كنند. هر وقت كه به قالی های روی دار نگاهی می اندازیم، انگاری شمایل آخوندها و پاسداران جلوی چشم مان می آید. كارمان بسیار شاق است و كمتر كسی مدت زیادی در اینكار دوام می آورد. از بس كه پای دار قالی قوز كردیم و خم شدیم، خسته شدیم. می خواهیم سرمان را بلند نگاه داریم. دیگر این وضعیت برایمان غیر قابل تحمل است، بس است دیگر!
اینها تنها گوشه های كوچكی از شدت ستم و استثمار بر میلیونها توده ای است كه براستی در اعماق جامعه زندگی می كنند. سرنوشت اینان را بتی بنام قالی رقم می زند؛ بتی كه "دیگرانش" می پرستند. زخم ناشی از داغ قالیبافی بر پیكر جامعه ما چنان عمیق است كه حتی در گوشه هائی از هنر و ادبیات معاصر ایران (كه معمولا در آن كمتر به زندگی، كار و مبارزه طبقات تحتانی پرداخته می شود) به ثبت رسیده است.
در یکی از روزهایی که همه روزه کارگران قالیبافی ها آنجا در حال استثمار شدنند، یعنی به یکی از شهرستانها "اسفراین"میرویم، وارد کارگاهی در زیر زمین می شویم که کارگرهای آنجا پرزهای معلق درهوا را با هر دمی که فرو میبرند خبر از ساعات طولانی کار، پا درد،کمر درد، تنگی نفس، ریه درد و سرفه های ناجورمیدهد. چند تا از كارگران سل گرفته اند. یا آنقدر از جایشان تكان نخورده اند كه خونشان خشكیده است.
سعی می کنیم دور از چشم کارفرما از شرایط کارشان سئوال کنیم.
شما روزی چند ساعت پشت دار قالی می نشینی: روزى دوازده ساعت تا چهار ده ساعت
راضی هستی ؟
میگوید: خدا را شكر كارفرماى ما خیلى خوب است!.
چقدر حقوق می گیری؟
اگر روزى دوازده ساعت كار كنیم سه هزارتومان مزد میدهد.
كارفرمایش نزدیك به ما ایستاده و با دقت همه چیز را زیر نظر دارد. گاهى هم لازم میداند كه خودش هم وارد بحث شود: بستگى به كارشان دارد، بعضى روزها مزدشان سه هزار و پانصد تومان هم میشود. این كارگران زن حتى به مزد سه هزارتومان در ازاى دوازده ساعت كار هم چنان محتاجاند كه حضور كارفرما میترساندشان، مبادا كلامى خلاف میل او بگویند. عجیب است اما به طرز هولناكى واقعیت دارد. چارهاى براى ما نمیماند جز اینكه جایى دیگر به سراغشان برویم/
زنى كه توى كارگاه براى داشتن چنین كارفرمایى خدارا شكر میكرد، اینك در خانهاش كنار شوهرش نشسته است.
: دو سال پیش چندتا از خانمهاى قالیباف را جمع كردم و قرار شد خودمان كارگاه راه بیندازیم و كنار هم كار كنیم. برنامه داشتیم كه جفتبافى كنیم و بیشتر وقت بگذاریم كه كار بهتر بشود. توى شهرمان كسى براى ما دارقالى نمیزد، نخ نمیفروخت. همه وسایل را از واسطهها گرانترخریدیم. طلاهایمان را فروختیم و بعضى از خانمها كه طلا نداشتند وسایل خانهشان را فروختند یا قرض گرفتند و دارها را زدیم. سه ماه شبانه روز كار كردیم. روزى هجده ساعت حتى...
تقریبا كار تمام شده بود. یك روز صبح زود كه آمدیم كارگاه دیدیم انگار كه مغول ها حمله كرده باشند. شبانه با چاقو و قیچى افتاده بودند به جان فرشها و ریز ریز كرده بودند. هر تكه اندازه یك كف دست. میدانستیم كار چه كسى است. اما چه كار میكردیم؟ "به یاد لبخند زوركى كارفرمایشان میافتیم؛ وقتى گفت: این سرمایهاى كه من براى تولید و كارآفرینى گذاشتم، اگر توى بانك خوابانده بودم سود بیشترى نصیبم میشد.
پس چرا سراغ این كار آمدید؟
گفت: فقط به خاطر این است كه یك نانى سر سفره این زنهاى بینوا بگذارم."!!
از او می خواهیم اگر میشود برود و چند نفر از همکاران خود را صدا بزند تا با آنها هم صحبتی داشته باشم.
زن میرود سراغ همكارانش. خانههایشان نزدیك به هم است. دراین فاصله از شوهرش میپرسیم:
یعنى به هیچ طریقى نمیشود جلوى این دارودسته ایستاد؟
: اینها هم نباشند یك دارودسته دیگر.
فرش دست اینهاست و دست اینها هم توى دست هم است.
شاید بگوید براى یك همچنین سرمایهدارهایى چه اهمیتى دارد كه یك زن با پول خودش قالى ببافد؟ اما اینها میدانند كه اگر اولى از راه خودش برود باقى هم دنبالش میآیند. به خاطر همین همه راههاى قالىبافى شخصى را بستهاند. بالاخره یكجاى كار همیشه لنگ این دارودستههاست. از زمان برپاكردن دارقالى تا وقت بافتن و خرید نخ و آخر سر هم قیچى زدن و جلا دادن و حتى فروختن، اینها با هماند. در هر كدام از این مراحل اگر كار پیش اینها گیر كند، سرمایه نابود شده است.
.. كارگران زن وارد میشوند و دورتادور اتاق مینشینند. مردهایشان هم میآیند و گاهى از پشت شیشه نگاهمان میكنند. مرد صاحب خانه تعارف میكند و آنها دستى تكان میدهند و میروند.
میپرسیم:
چرا براى خودتان كار نمیكنید؟
سرمایه این كار حدود سیصد هزارتومان است و سودش هم بد نیست.
چرا نیروى كارتان را ارزان میفروشید؟
زنها به هم نگاه میكنند. یكى از آنها میگوید:
اگر بخواهیم براى خودمان كار كنیم نخ را گران حساب میكنند. هیچ وقت هم به اندازهاى كه لازم داریم نمیفروشند. مثلا چند كیلو میدهند و بعد میگویند بباف، نخها كه تمام شد بیا دوباره بخر. وقتى نخ تمام شد میگویند از این نخ تمام كردهایم چون مى دانند از جاى دیگرى نمیشود نخ تهیه كرد.
دیگری توضیح میدهد:
رنگ هر رنگرزى با رنگرزى دیگر فرق دارد. مثلا هیچوقت دوتا "لاكى" عین هم نیستند. یكى سیر تر است و یكى كم رنگتر. لاكیهاى یك قالى حتما باید از یك رنگرزى باشند وگرنه توى كار نشان میدهد و قالى را دورنگ میكند. قالى هم كه دورنگ شد به یك پنجم قیمت میخرند؛ اگر بخرند .
زن صاحبخانه رو به یكى از زنها میگوید: شما بگو!
: شوهرم "مقنى" بود. توى چاه ماند و مرد. تا وقتى بود نمیگذاشت قالى ببافم. بعد از مرگش براى خرج زندگى چند تكه طلا فروختم و دار قالى زدم. چندماه براى خودم كار میكردم و وقتى كار به نصفه رسید یكى از رنگهایم تمام شد. سراغ همان نخفروشى كه نخهایم را از او خریده بودم رفتم اما با اینكه نخها را توى مغازه دیدم، گفت: ندارم. چند وقت كارم را خواباندم و دائم میرفتم و میآمدم اما نخ نمیفروخت. آخر سر التماس كردم و گفتم من با این قالى نان دو تا بچه یتیم را میدهم. گفت من كه با شما دشمنى ندارم. اگر به شما نخ بفروشم من را از نان خوردن میاندازند. از روى ناچارى قالى نصفه را به صاحب یكى از شركتها فروختم كه به اندازه پول دار و نخها خرید.
زن دیگرى میگوید كارگاهى كه شما دیدید یك بخش كوچكى از كارهاى این شركتهاى قالیبافى است. اكثر كارگران توى خانه براى این شركتها كار میكنند. آنها توى خانههاى ما دار قالى میزنند و در ازاى هر پود "دویست و هفتاد" تومان مزد میدهند. كار كه تمام شد قالى را جمع میكنند و میبرند.
:ادامه میدهد، من و سه تا از دخترهایم توى خانه براى این شركت قالى میبافیم. یكى هفت ساله و یكى ده ساله و یكى هم یازده ساله. وقتى از مدرسه میآیند پشت دار قالى مینشینند تا وقت غروب. موقع برنامه كودك تلویزیون استراحت میكنند و بعد از آن دوباره كار میكنیم تا شب. نوبتى میروند و مشقهایشان را مینویسند و میآیند."
:دیگرى رو به جمع زنان میگوید فاطمه خانم یادتان هست؟ خودش میگوید: شوهرش معتاد بود. كار نمیكرد. خرج خانه را این زن با قالى بافى میداد. یكبار حال شوهرش خیلى خراب میشود و شروع میكند به داد و فریاد و كتك زدن زنش. زنهم فرار میكند خانه همسایه. چند ساعت بعد كه میآید میبیند شوهرش تارهاى قالى نیمه كاره را قیچى زده و قالى را از دار جدا كرده و برده بفروشد. با تعجب میپرسم: فروخت؟ زنها سرتكان میدهند. به قدر یك زیرانداز فروخته بود، ده هزارتومان.
زنصاحبخانه میگوید: صاحب قالى یك شركت بود. فاطمه خانم پانصد هزارتومان بدهكار شد. شش ماه مجانى براى شركت كار میكرد.
بیماریهاى شغلى زنان قالیباف:
در این گزارش سخنان زنان قالیباف را از دردهاى ناشى از كارشان منعكس نكردیم. در عوض به سراغ دكتر "م – خ " رفتیم كه تحقیقاتى درباره قالیبافان انجام داده است. او معتقد است: علیرغم بررسى هاى همه گیرشناسى متعددى كه بر روى بیمارى هاى گوناگون ( اعم از مسرى یا غیر قابل سرایت) در گروه هاى مختلف اجتماعى انجام شده؛ اما این گروه از كارگران یعنى دختران و زنان جوانى كه تحت شرایط بسیار نامناسب بهداشتى به كارى سنگین و طاقت فرسا همچون قالى بافى مشغول هستند در معرض ابتلا به ناهنجارى هاى عفونى و غیرعفونى متعددى قرار دارند، بیمارى هاى تهدیدكننده دختران قالى باف شاغل در كارگاهها را میتوان به دو گروه عمده تقسیم كرد. گروه اول "عفونت هاى قابل سرایت" هستند كه مربوط مى شود به كار در شرایط غیربهداشتى فاقد تهویه مناسب و محیط و فضاى كار آلوده كننده. گروه دوم "بیماریهاى متابولیك، روماتیسمى و استخوانى ـ مفصلى غیر ارثى" هستند كه بیشتر در ارتباط با نوع تغذیه و شیوه و چگونگى وضعیت كارى كارگران ( ساعات یكنواخت بى حركتی، تمركز بر روى كار و فشار بر مهره هاى كمری، پشتى و گردنی، و كار سنگین و مداوم با دست و انگشتان) حادث مى شود".
گروه اول یعنى "عفونت هاى قابل سرایت" دختران نوجوان در حول و حوش سنین بلوغ، در مناطقى از ایران كه آلودگى سل شایع است ( همانند فرزندان مادران مبتلا به سل ریوى خلط مثبت) گروه بسیار پرخطرى از لحاظ ابتلا به عفونت اولیه سل محسوب مى شوند. شرایط كارى این گروه از كارگران ــ دختران جوانى كه ساعات مستمر در محیطى بدون تهویه مناسب، و در تماس طولانى مدت و مداوم با یكدیگر مشغول به كار هستند ــ آنان را بشدت مستعد ابتلا به عفونت اولیه سل مى كند ( كه ممكن است علامت دار باشد و بصورت تب و تعریق و ضعف و سرفه هاى مزمن بروز كند؛ و یا به كلى فاقد علائم حاد باشد و آنان را سال ها بعد به اشكال مختلف سل ریوی، استخوانی، مغزی، مفصلی، شكمی، پریكارد، ادرارى تناسلی، و سایر انواع مبتلا كند و مشكلاتى همچون نازائی، تخریب استخوانى و حتى فلج اندام تحتانی، عفونت مغزى و در نهایت مرگ را بدنبال داشته باشد.)
اگر در محیطى بسته، فقط یك بیمار مبتلا به سل ریوى وجود داشته باشد، علاوه بر ضرورت استفاده از ماسك مناسب، شش بار تهویه فضاى اتاق به محیط بیرون الزامى است كه چنین شرایطى عملا در این محیط هاى كارى ممكن نیست. اگر امكان داشت كه گروه پرخطر ــ یعنى افرادى با سفتى پوستى بیش از ده میلیمتر بدنبال تزریق داخل جلدى تست سل، بدون علائم تنفسى و با عكس سینه طبیعى ــ شناسائى شوند، تجویز داروى پیشگیرانه مى توانست آنان را در مقابل عودهاى علامتدار و دیررس و بعضا كشنده انواع سل مقاومت نسبى ببخشد. شناسائى بیماران هم علاوه بر درمان خودشان مانع از سرایت عفونت به دیگران میباشد كه به بهبود این شرایط كمك میكرد.
سقف كوتاه كارگاه قالیبافى) زیرزمین!) عدم تهویه مناسب و كافى فضاى مورد تنفس حین كار، شیوع بالاى عفونت سل در كشور بخصوص در مناطق با سطح درآمد پائین و امكانات بهداشتى ناكافی، و همچنین تماس نزدیك و طولانى مدت كارگران با یكدیگر در محیط كار؛ همگى عواملى هستند كه احتمال این ابتلا را تقویت مى بخشند. حال آنكه پیشگیرى یا به حداقل رساندن كسب عفونت از طریق تأمین شرایط كارى مناسب، شناسائى بیماران و اقداماتى از این دست، این خطر را بشدت كاهش مى دهد. بخصوص كه اكثر بیمارانى كه در چنین محیط هائی، تبدار هستند و سرفه مى كنند؛ بدون بررسى لازم و كافى اولیه، در ابتدا به حساب پنومونى ( ذات الریه) معمول گذاشته میشوند تا بیمارى پیشرفت كند و تازه آنگاه ـ و احتمالا پس از آلوده كردن عده اى از كارگران دیگر ـ بیمار به مراكز تخصصى ارجاع مى شود. متأسفانه در چنین مواردى هم طبق دستورالعمل عجیب و غریب كشورى موارد تماس یافته با بیمار مسلول، تنها در صورتى كه كمتر از شش سال داشته باشند، نیاز به پیگیرى دارند و در سنین بالاتر فقط در صورت بروز علائم مشكوك به ابتلاى سل مورد ارزیابى قرار مى گیرند."
از دیگر بیمارى هاى عفونى قابل سرایت در چنین شرایط كارى نامناسبى ذات الریه هاى باكتریال، اسهال هاى عفونی، شپش سر، گال و بیمارى هاى انگلى دیگر را نام برد و برخى از كارگران قالیباف هم بدلیل نقایص ایمنى زمینه اى كه دارند ــ و ممكن است خود را تا سنین بلوغ نشان ندهند ــ ابتلا به قارچ ها یا میكروب هاى ناشایع و عفونت هاى مكرر نامعمول نیست. هرگونه بیمارى طول كشنده و مزمن ریوى در این گروه از كارگران نیاز به ارجاع فورى به یك پزشك متخصص در زمینه بیمارى هاى ریوى و یا عفونى دارد كه معمولا به دلیل فقر مالى بافندگان فرش و همچنین فقدان بیمهو حمایتهاى قانونى دیگر، این كارگران به پزشك متخصص مراجعه نمیكنند."
اما گروه دوم بیماریهاى شایع در میان زنان قالیباف یعنى "بیماریهاى سیستمیك یا موضعی، و غیر مسرى" اشاره كرد و گفت: تنها بیمارى هاى عفونى و قابل سرایت نیستند كه كارگرانى را كه در شرایط كارى بسیار نامناسب ( از لحاظ تأمین نور و تهویه هواى كافى) مشغول به كار هستند تهدید مى كند. برخى از بیماران، زمینه اى آلرژیك ــ از جمله آسم و یا پنومونى هاى آلرژیك غیر آسمى ــ دارند كه تحت این شرایط كارى و فقدان تهویه مناسب در معرض استنشاق مكرر (مواد آلرژن یا حساسیت زا، منجمله قارچ آسپرژیلوس) هستند كه مى تواند برایشان بیمارى هاى ریوى حاد با علائمى مثل تنگى نفس و خس خس سینه ایجاد كند. گاهى شدت حمله به حدى است كه میزان هواى ورودى براى تنفس مؤثر كافى نیست. حتى در برخى از بیماران مبتلا به آسم خفیف و بدون علامتى كه تا بحال بدون تشخیص مانده؛ بروز چنین شرایطى موجب تشدید بیمارى زمینه اى ایشان میشود.
از دیگر بیمارى هاى غیرعفونى شایع میان قالیبافان، مشكلات استخوانى ـ مفصلى است كه كار مداوم، بیحركتى طولانى در وضعیتى نشسته، و فشارى كه بر مهره هاى كمری، پشتى و یا گردنى وارد مى آید مى تواند منجر به ناهنجارى هاى استخوانى ـ مفصلى شود كه بیشتر در بزرگسالانى كه به كار قالیبافى اشتغال دارند انتظار میرود.
در پایان باید گفت : رسیدگى و انعكاس مسائل و مشكلات زنان قالیباف كه هیچ تكیهگاهى ندارند، امرى ضروری، حیاتى و یك "واجب عینى" است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر