در دهه های اخیر با ضعیف شدن سازمان ها و احزاب کارگری در سراسر جهان که با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی به نوعی مرحله ی مهمی از تاریخ مبارزه ی کمونیستی تکمیل شد، جنبش های گوناگونی با اهداف مختلف، دست بالا را در عرصه ی مبارزه ی اجتماعی به دست آوردند. از جمله ی این جنبش ها می توان به جنبش زنان، محیط زیست، دانشجویان و جنبش های ضد نژاد پرستی اشاره نمود. در مورد گروه های مرتبط با مسأله ی ملی باید در جایی دیگر و به صورتی کامل تر سخن گفت. به نظر ما بدنه ی اصلی را در تمامیِ این جنبش ها، طبقه ی خرده بورژوازی نوین تشکیل می دهد. اجازه دهید برای اشاره به مجموعه ی این جنبش ها از واژه ی جنبش های دموکراتیک استفاده نماییم. زیاد دور نشویم، برگردیم به شرایط ایران. در ایران هم بعد از پشت سر گذاشتن سرکوب دژخیمانه ی مبارزان چپ در دهه ی شصت و با گشایش محدود در فضای سیاسی در دهه ی هفتاد، شاهد برآمدن حرکت هایی در حوزه ی زنان، اقشاری از خرده بورژوازی نوین مانند معلمان، نطفه هایی از فعالان سندیکاییِ کارگری و حوزه ی حقوق کودکان بودیم. این جنبش های دموکراتیک توانستند بخشی از پتانسیل تغییر اجتماعی را در اشکال مختلفی مانند گروه های نیمه مخفی، سازمان های غیر دولتی و ... متشکل ساخته و کانالیزه نمایند.
رویکرد گروه های چپ ایرانی به این جنبش های دموکراتیک در ایران بسیار گوناگون است؛ از حمایت و نفوذ برای هدایت گرفته تا مخالفت و تلاش برای منزوی نمودن آنها. اجازه دهید تا مرور مختصری بر این مواضع داشته باشیم. گروه هایی چپی که نگاهی اصلاح گرانه به تغییرات ایران دارند سعی نمودند تا با گسترش نفوذ در این جنبش ها، نزدیکی لازم با اصلاح طلبان داخلی را برای فراهم آوردن بدنه ی اجتماعی مبارز در جهت اهداف خود ایجاد نمایند. سرانجام این رویکرد با شکست کامل فرایند اصلاحات در ایران از سال 1384 و به دنبال آن تا کنون سبب فروپاشیدن افق های ترسیم شده برای این گروه ها بود. از دیگر سو برخی جریانات با توجه به عدم توان تأثیر گذاری و عدم درک اهمیت جنبش های اجتماعی در تاریخ معاصر ایران سعی در تئوریزه نمودن انفعال سیاسی خود داشته و با دادن حکم های کلی هرگونه حرکت در راستایی غیر از پرولتاریایی ناب (لابد شبیه اسلام ناب محمدی) را بی ارتباط با حرکت به اصطلاح حزب پیشتاز خود دانسته و با برچسب هایی مانند جنبش بورژوایی، سندیکالیستی و یا خرده بورژوایی به تحقیر آنها پرداختند. البته جا دارد در انتهای این طیف از گروه های متوهمی که هر اعتراضی در جامعه را به نفع خود مصادره می کنند هم، برای تلطیف فضا، یادی کنیم. این گروه ها با افتادن در دام سرنگونی طلبی و با عدم تشخیص افتراقات و تفاوت جایگاه های اجتماعی جنبش های دموکراتیک، تنها به صرف اعتراض به شرایط موجود سعی در ایجاد امیدهای کاذب داشته و دارند. سابقه ی اینگونه رفتارها در تاریخ مجاهدین بسیار است. بگذریم. به عنوان یک نمونه ی مناسب، می توان از برخورد گروه های مختلف چپ با کمپین یک میلیون امضا چیزهای بسیاری آموخت. بحث های تکمیلی در این مورد را رفقای دیگر رزا در نقد عملکرد کمپین یک میلیون امضا به خوبی مطرح و جمع بندی نموده اند و نیازی به تکرار آن در این گفتار نیست.
به نظر ما برای بررسی عملکرد و کارکرد های جنبش های دموکراتیک در ایران باید شرایط مبارزه در ایران را هم مد نظر قرار داد. علاوه بر سرکوب شدید سیاسی و ایدئولوژیک جریانات چپ که در بخش های پیشین به طور خلاصه به آن اشاره ای شد، باید به وجود بلوک متحد خرده بورژوازی مدرن و بورژوازی سنتی، هژمونی ایدئولوژیک بورژوازی سنتی و عدم وجود حزب فراگیر و رادیکال طبقه ی کارگر نیز توجه نمود. وظیفه ی کادرهای کمونیست را تنها در پرتوی این موارد است که می توان به درستی درک نموده و اجرایی کرد. نباید تنها با قضاوت فرمی و تجویز یک فرم کلیشه به تمامی مبارزات در تاریخ و جغرافیای جهان، موجبات سرخوردگی یا توهم مبارزان را فراهم آورد. نگاه ما به حزب به عنوان شهریار نوین (گرامشی) و یا واسطه مادیت یافتن سوژه ی طبقاتی (لوکاچ) در این زمینه است که معنا می یابد. با تمام این حرف ها برای بحث مشخص نظری در این مورد باید کمی از نردبان انتزاع بالا رفت. به جنبش های دموکراتیک در ایران نباید به عنوان جایگزین حزب و یا در تعارض با حزب طبقه ی کارگر نگریست. این جنبش های در عرصه های گوناگون، در صورت رادیکالیزه شدن، می توانند موجبِ مادیت یافتن جنبه های مختلفی از جامعه ی سوسیالیستی باشند. پس نفوذ و هژمونی یافتن کادرهای کمونیست برای رادیکالیزه نمودن این جنبش ها (همانطور که لنین نیز با هوشمندی خاص خود اشاره دارد) از اهمیت بالایی برخوردار است. به زبان دیگر، کادر های کمونیست و روشنفکران ارگانیک طبقه ی کارگر (گرامشی) باید به تمام متحدان خود در بلوک انقلابی نشان دهند که رسیدن به اهداف نهایی آنها در چهارچوب های تنگ و سرکوبگر نظام سرمایه داری ممکن نخواهد بود. و این گونه است که می توان اتحادی را که مد نظر است برای مثال بین فعالیت سندیکالیستیِ معلمان و حرکت های رادیکال کارگری در ایران ایجاد نمود. یعنی با شناسایی هویت مستقل طبقاتی و در همان حال افق های مشترک در بلوک انقلابی. و نه با کارگر خواندن تمام مزد بگیران! و نه با بورژوایی دانستن هر جنبشی در حوزه ی زنان و تحلیل هایی سطحی از این دست. شناسایی جایگاه طبقاتی مختلف جنبش های دموکراتیک همانطور که پولانزاس هم به خوبی اشاره می کند، باعث هوشیاری در برقراری اتحاد انقلابی است؛ یعنی همانطور که امکان همراهیِ خرده بورژوازی مدرن است، امکان گسست نیز وجود دارد. این گونه است که نه اتحاد باعث توهم می گردد و نه گسست باعث سرخوردگی.
ادامه دارد...